۱۳۹۰ آذر ۲۳, چهارشنبه

روایتی از یک خانه متروک در کوچه‌ای بن بست

یه خونه‌ی بزرگ که مدتهاست کسی بهش سر نزده.
ملحفه سفید روی تمام وسایل کشیده شده. 
پنجره ها شکسته.
دیوارها تار عنکبوت بسته.
تمام درختها خشک شده. 

یه استخر خیلی بزرگ هم هست که پر از آبه. آب لجن و راکد. پر از برگ. 
تصویر خونه‌ی نیمه خراب افتاده توی آب.
دوتا صندلی توی بالکنِ خونه هست.
… و یه مردی که سالهاست روی یکی از دوتا صندلی نشسته و داره به اون صندلی خالی نگاه میکنه.
… و هیچکس اون مرد رو نمیبینه. انگار سالهاست که مرده.