۱۳۹۲ مهر ۲۰, شنبه

ذبیح ما رو ندیدی؟

ذبیح که داشت میرفت فرنگ، آقاجون جلوش رو گرفت. به شوخی برگشت بهش گفت که ذبیح، زنِ بور بگیر لامصب. زن بور بگیر. خسته شدیم از عروسهای چشم قهوه‌ای و مو مشکی. ذبیح یه پوزخندی زد و آقاجون رو بغل کرد. خانجون رو که داشت گریه میکرد بوسید. کوله پشتیش رو انداخت روی کولش و رفت. برای بار آخر و برای همیشه رفت. هزار بار رفتنش رو نوشتم. هزار بار نوشتم که ذبیح رفت. ولی هیچوقت باورش نکردم. این رفتنه دلیل نداشت. مرتضی دلیل داشت رفتنش. مرتضی انگیزه داشت. مرتضی چاره‌ای نداشت. مرتضی زری رو داشت. زری همه جون مرتضی بود. مجبور شده بودن برن. رفتن و دیگه خبری ازشون نشد. بعدها البته یکی یه نامه داد که مرتضی رو در حال فرار کشتن. زری رو هم انداختن زندان. اما کی بود که باور کنه؟‌ آقاجون نامه رو پاره کرد و یه پوزخندی زد و گفت مزاحم بوده. خواسته اذیت کنه. 
یه فیلمی هست از یه روز جمعه. ذبیح داره کباب به سیخ میکشه. آقاجون نشسته روی تخت توی حیاط. تکیه داده به پشتی. داره رادیو گوش میده. فیلمبردار بهش میگه آقاجون دارم فیلمتون رو میگیرم. یه چیزی بگین. آقاجون هم شروع میکنه به آواز خوندن. روحوضی. مرتضی داره با ذبیح شوخی میکنه و دوتاشون میگن و میخندن. هنوز خبری نبوده. هنوز نیومده بودن دنبال مرتضی. یه دختر خجالتی یه لحظه‌ توی فیلم هست که میاد و بازوی مرتضی رو میگیره. ما زری رو همون یه بار و توی همون یه صحنه از فیلم دیدیم.  هنوز چیزی عوض نشده بوده. هنوز میشد نفس کشید. هنوز بوی دود خفه‌مون نکرده بود. هنوز چشمام میتونست ببینه. هنوز خوش بودیم. در فیلم به وضوح مشخصه که آقاجون کیفش کوکه. خانجون سرپاست. ذبیح و مرتضی سرزنده‌ هستند. چشمای مرتضی عاشقه. دلش داره میره واسه زری. ما از کجا فهمیدیم؟ از رد نگاه مرتضی که توی فیلم پی زری میگرده. 
ما خیلی چیزها رو نمیدونستیم. فیلمها بهمون نشون دادن که چی به چیه. همین چار پنج تا فیلم قدیمی شدن همه زندگی آقاجون و خانجون. 
هربار فیلم که تموم میشه، آقاجون برمیگرده میگه ذبیح ما رو کسی ندیده؟
ذبیح ما رو کسی ندیده؟ مرتضی ما هم گمشده. همراه با زری جانش.