۱۳۹۳ آذر ۸, شنبه

بهار، تابستان،‌ پاییز، زمستان و ... شاید دوباره بهار ...

این نوشته‌ حاوی جملاتی ست که ممکن است گذر از آن برای بعضی‌ها به سادگی نباشد. اگر به خودتان میگیرید و ناراحت میشوید لطفا این متن را نخوانید.

بهار:
همه چیز خوب است. رفاقتها مثل بیست دقیقه‌ی اول فیلمهای کیمیایی‌ست. پر از طراوت و شادی. گویی آدمها بیخیال تمام دنیا هستند و فقط بودن با یکدیگر است که در این روزها مهم است. آدمها به نام یکدیگر قسم میخورند. از چشمان یکدیگر حرفها را میفهمند. خانه‌ی دوست کجاست؟ همینجاست. ما همه در خانه‌ی دوست هستیم. ما بهترین آدمهای دنیا هستیم با بهترین رفیق‌های دنیا که کیمیایی هم به ما حسادت میکند بابت دنیایی که ما خلق کرده‌ایم و او عاجز مانده است از خلق آن. حتی در بهترین دورانش. چقدر خوبیم ما. حتی بهتر از رفاقت سید و قدرتِ گوزنها. 
روزگار دلچسبی‌ست رفیق... 
و آنکه بر در میکوبد شباهنگام رفیق است که در پی آغوش گرم میگردد ...
رفیق را در پستوی آغوش نهان باید کرد ...

تابستان:
هوا گرم است و از آن گرم‌تر رفاقتهایی که در بهترین دوران هستند. دیگر سرخوش و مست نیستند. گرفتارِ روزگار هستند اما همیشه برای هم وقت دارند. دوستانی از جنس باران که بودنشان همیشه مثل بارونه و تازه و خنک و فلان و این حرفها. از همین حرفهای مسخره که سر همدیگه رو گول میمالیم با گفتنشان. از رویاهایمان بگوییم. از آینده‌هایمان. که هرچه که باشد، هرکجا که باشیم، اما به یاد هم باشیم. خانه‌ی دوست کجاست؟ یه کم دورتر از اینجا، پشت این دریاها، شهری دیگر است. خانه‌ی دوست آنجاست. باید پارو بزنیم تا آنجا وا بدهیم برای همیشه.
روزگار سختی‌ست رفیق ... باید طاقت آورد ...
و آنکه بر در میکوبد شباهنگام شاید رفیق باشد که از شهر دور پس از ماهها آمده است ...
رفیق را در پستوی قلب نهان باید کرد ... تا همیشه.

پاییز:
چراغهای رابطه کم سویند. دستهای این غریب‌های آشنا کشیده شده‌اند بر یک عمر رفاقت. آنچه دائمی‌ست زندگی‌ست. آنچه باید دائمی باشد رفاقت و قول و قرار است. آنچه هیچوقت دائمی نبوده است شرایط روزگار بوده است. روزگار پیچیده ایست رفیق ...
آنکه میگوید من همان آدمم و فقط شرایطم عوض شده است، نارفیق است. فقط ادای رفیق‌ها را در میاورد. اسم رفاقت را لکه‌دار میکند. تنها اوست که متزلزل است و ناپایدار. اوست که هیچگاه نمیتوان به حرفهایش اطمینان کرد. اوست که با هر وزش باد به سمتی میرود و میگوید خب شرایط عوض شده. 
خانه‌ی دوست کجاست؟ نمیدانم. از بس به سمتش نرفتم خانه‌اش را هم از یاد برده‌ام. 
روزگار پیچیده ایست نازنین ...
آنکه بر در میکوبد شباهنگام ... به کشتنِ رفاقتها آمده است ...
رفیق را در پستوی خاطرات،‌ نهان باید کرد ...

زمستان:
دیگر تمام شده است. همه چیز. مسعودخان کیمیایی به ریشمان میخندد و زیرلب میگوید رفاقت این جوانهای امروزی هم به مویی بند است. زرشک.
گذشته را مرور میکنیم. چه شد؟ کجای کار اشتباه بود؟ کدام هیزم تر فروخته شد که خودمان خبر نداشتیم؟ ما که هیزمی نداشتیم بفروشیم. چه تر و چه خشک. 
گذشته را مرور میکنیم و به حرمت تمامِ خاطراتِ خوب و قشنگی که داشتیم حرف نمیزنیم. فقط زیرلب ذکر میگوییم که این نیز بگذرد ... 
خانه‌ی دوست کجاست؟ خانه؟ دوست؟ شیب؟ بام؟
روزگار کثیفی‌ست نازنین ...
 آنکه بر در میکوبد شباهنگام ... به دفنِ خاطرات آمده است ...
نارفیق را در پستوی ذهنِ، دفن باید کرد ...

و شاید دوباره بهار ...
حکایت همچنان باقی ست ...
روزگار گردانی ست نازنین ...

۱۳۹۳ آبان ۱۳, سه‌شنبه

غار تنهایی

غار تنهایی یعنی چه؟
در لغت به معنای یک غارِ تنهاست. غاری که بی یار و یاور است. غاری که گوشه‌نشین است و از جمع گریزان است.

غار تنهایی کجاست؟
این غار بسیار خجالتی است و به راحتی نمیتوان آن‌را پیدا کرد. شاید نزدیک به جاده‌ای از اینجا دور کنار . یا کنار یک جنگل متروک (جنگلی که از رونق افتاده است و تمامی حیوانات آن یا کشته شده‌اند یا به جنگل‌های بزرگتر مهاجرت کرده‌اند. که دلایل مختلفی هم دارد و مهمترین دلیل آن از حوصله‌ی این بحث خارج است.)

چگونه غار تنهایی پیدا میشود؟
در عمل اما غار تنهایی هرکس مخصوص خودش است. میتواند روی پشت بام باشد. میتواند کمد لباسش باشد. میتواند آغوش مادربزرگش باشد. میتواند حیاط خانه‌ی پدری‌اش باشد. میتواند صفحه‌ی اینستاگرامش باشد. میتواند هرکجا که میخواهد باشد. فقط کافی‌ست امنیت و آرامش داشته باشد. 

تا کی میتوان در غار تنهایی ماند؟
بستگی به خود فرد دارد. تا هرزمان که خود فرد آماده‌ی حضور در جامعه بشود. در غار را باید بست. تا نامردمان آن را پیدا نکنند. آنانی که از هر فرصتی برای ضربه زدن استفاده میکنند. ناجوانمردانه ضربه میزنند در حالی‌که فرد اگر پناهی داشت به غار تنهایی‌اش نمیرفت. 

ذکر فرد هنگام حضور در غار تنهایی چیست؟
ذکرهای مستحب بسیاری برای این فریضه ذکر شده است که میتوان به نمونه‌های زیر اشاره کرد:
۱- پناه میبرم به غار تنهایی. از شر تمام انسانهای دور و نزدیکم.
۲- ای پادشاه خوبان ای داد از غار تنهایی
۳- ای که در غار خود، به تنهایی خود میگریست
۴- ای که شهوانی‌ترین بوسه‌ها را به شرمی چنان مبدل میکنی که تنهای غارنشین از آن سود میجوید

آیا توصیه‌ای هم برای جوانان دارم؟
بله. به عنوان نماینده‌ی غار تنهایی در منطقه‌ی خودم، به جوانان این مرز و بوم توصیه میکنم که رها کنند این دنیا رو. به غار تنهایی خویش بروند و به خود استراحت بدهند. آدم اگر زیاد در جامعه باشد متلاشی میشود. از این همه دروغ و حرف و حدیث و جنگ و جدال. 
در حالی‌که زیرلب میگویید "رها کن بره رییس" به غار بروید.

آیا کسی میتواند فرد را علی‌رغم میل باطنی‌اش از غار بیرون بیاورد؟
در عمل چنین چیزی گزارش نشده اما در تبصره‌هایی که گنجانده شده این مسئله ذکر شده که فردی از شرق خواهد آمد با لبخندی دلربا که شما دوست دارید صدایتان کند. از بس که صدایش خوب است. بنظر شما صدای او سبزینه‌ی آن گیاه عجیبی ست که در انتهای صمیمت حزن میروید.
و در ابعاد این غار خاموش
شما از طعم تصنیف در متن ادراک یک غار تنهاترید 
و دوست دارید برای او بگویید که چه اندازه غار تنهاییتان بزرگ است
و مسئله اینجاست که تنهایی شما شبیخون حجم او را پیش بینی نمیکرد
و خاصیت عشق این است

و تنها عشق میتواند افراد را ناگهان از غار تنهایی خارج کند. تنها عشق.