+ از فلانی خبر داری؟
- نه والا بیخبرم.
+ چرا؟
- دیگه دوست نیستیم.
+ ئه. شماها که خیلی خوب بودین با هم.
- چی بگم والا.
+ از بهمانی خبر داری؟
- اسمشو جلوی من نیار.
+ چرا؟
- آدم نیست. دختره/ پسرهی احمق.
+ چرا آخه؟
- هیچی. از یه جایی به بعد احساس کردم باید از زندگیم حذفش کنم.
تعداد این دیالوگها در زندگیمون چقدر زیاد شده؟ چقدر دوستیهای بیثبات رو میبینیم؟ چرا دیگه خبری از رفاقتهای ده بیست ساله نیست؟
شاید یکی از مهمترین دلایلش این باشه که ما الفبای روابط رو بلد نیستیم. میخوایم که دوست داشته باشیم و دوستمان داشته باشند. اما نمیدانیم این دوست داشتن لعنتی را چطور بدست بیاوریم یا اهدا کنیم. کسی نبوده که یادمان بدهد. همین آقاجانِ خدابیامرز ما با گواهی پنجم دبستان رفقایی داشت که جانشان برایش در میرفت. چند ساله؟ پنجاه ساله. شصت ساله. رفیق روزهای کودکی. رفیق گرمابه و گلستان.
چند نفر از ما رفیق بازیم؟ چند نفر از ما رفیقِ گرمابه و گلستان داریم؟ وقتی میگویم رفیق ینی از آن رفاقتها که باید به اسمشان قسم خورد. نه این رفاقتهای کشکی امروزی که با یه باد آدمهایش هزار رنگ عوض میکنند و هزار بار حرف عوض میکنند و هزارهزار بار خودشان را تبرئه میکنند و تو را مقصر همهی اتفاق دنیا نشان میدهند.
نه این رفاقتهای گروهیِ جدید که افراد دو به دو پشت سر نفرات دیگر حرف میزنند.
اینها رفاقت نیست. اینها مسخره بازیه. مسخره ست. مبتذل محضه. اینا واژه رفیق و رفاقت رو به گند کشیدند. خفه کردن ما رو با ادعاهایی که گوش فلک رو کر میکرد و بلافاصله همهچیز فراموش میشد البته.
ما باید الفبای رفاقت رو یاد بگیریم. باید یاد میگرفتیم. همون موقع که گرم درس خوندن بودیم. سرگرم حل معادلات دیفرانسیل و انتگرال و حل مسائل مغناطیس و دینامیک بودیم، باید درس رو میذاشتیم کنار. میشستیم پای حرف آقاجون مرحوممون. میپرسیدیم و جواب میخواستیم. که اینجور نشه که من و توی دکتر و مهندس از آقاجونی که سیکل هم نداشت کمتر بلد باشیم.
این درسها که خوندیم به چه دردمون خورد؟ وقتی بلد نیستیم با آدمهایی که دوستشون داریم کنار بیایم؟ بلد نیستیم کی باید کوتاه بیایم؟ کی بخندیم؟ کی گریه کنیم؟ وقتی هیچکدوم این مسائل رو بلد نیستیم و ادعامون گوش فلک رو کر کرده که آی مردم به گوش باشید به هوش باشید ما لیسانس داریم. ما فوق لیسانس داریم. ما دکتریم. ما هیچی نیستیم. ما انسان بودن رو بلد نیستیم هنوز. وقتی نمیتونیم چهارتا آدم با سلایق مختلف رو همزمان کنار هم و برای خودمون نگه داریم. با یکی دوستیم. با یکی دیگه دوست میشیم. دوستی اولی یادمون میره. با دومی قهر میکنیم. یاد اولی میافتیم. اولی با سومی دوست میشه جواب سلام ما رو نمیده دیگه. سومی میاد با ما دوست میشه پشت سر اولی حرف میزنه. ما گوش میدیم. بعد چهارمی میاد زیرآب هممون رو میزنه. هرکی میره دنبال زندگی خودش. سراغ آدمهای جدید. سراغ تجربههای جدید. ته همشون هم همین بساطه.
ما باید یاد بگیریم کنار بیایم با هم. توی روابطمون کوتاه بیایم. حقمون رو به وقتش مطالبه کنیم. داد و ستد داشته باشیم. باید روابطمون رو بر مبنای عاشقانههای آقاجون و خانجونهامون پیاده سازی کنیم. به این فکر کنیم که تموم میشه این دوران که عزیزم، عشقم، هرچی تو بگی. تموم میشه لحظاتی که همه چی در عاشقانهترین و شاعرانهترین وضع ممکنه.
بالاخره تموم میشه دوران این بیت که :
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که: چنین خوب چرایی؟
زندگی اینها نیست. شاید اینها دو هفته، دو ماه، دو سال از زندگی ما رو تشکیل میده.
بعدش باید با این جواب کنار بیایم که: باید بعدش به تو گفتن که: چنین خر چرایی؟
چه جوابی داریم؟
هیچی.
راه حل؟
به هم زدن. جدا شدن. قهر. دعوا. جنگ. جدال. بمب. تحریم. زندانی کردن. پلمب. استیضاح. توقیف. شخم زدن. جدل.
نتیجه؟
همین بساطی که الان داریم.
+ چرا؟
- دیگه دوست نیستیم.
+ ئه. شماها که خیلی خوب بودین با هم.
- چی بگم والا.
+ از بهمانی خبر داری؟
- اسمشو جلوی من نیار.
+ چرا؟
- آدم نیست. دختره/ پسرهی احمق.
+ چرا آخه؟
- هیچی. از یه جایی به بعد احساس کردم باید از زندگیم حذفش کنم.
تعداد این دیالوگها در زندگیمون چقدر زیاد شده؟ چقدر دوستیهای بیثبات رو میبینیم؟ چرا دیگه خبری از رفاقتهای ده بیست ساله نیست؟
شاید یکی از مهمترین دلایلش این باشه که ما الفبای روابط رو بلد نیستیم. میخوایم که دوست داشته باشیم و دوستمان داشته باشند. اما نمیدانیم این دوست داشتن لعنتی را چطور بدست بیاوریم یا اهدا کنیم. کسی نبوده که یادمان بدهد. همین آقاجانِ خدابیامرز ما با گواهی پنجم دبستان رفقایی داشت که جانشان برایش در میرفت. چند ساله؟ پنجاه ساله. شصت ساله. رفیق روزهای کودکی. رفیق گرمابه و گلستان.
چند نفر از ما رفیق بازیم؟ چند نفر از ما رفیقِ گرمابه و گلستان داریم؟ وقتی میگویم رفیق ینی از آن رفاقتها که باید به اسمشان قسم خورد. نه این رفاقتهای کشکی امروزی که با یه باد آدمهایش هزار رنگ عوض میکنند و هزار بار حرف عوض میکنند و هزارهزار بار خودشان را تبرئه میکنند و تو را مقصر همهی اتفاق دنیا نشان میدهند.
نه این رفاقتهای گروهیِ جدید که افراد دو به دو پشت سر نفرات دیگر حرف میزنند.
اینها رفاقت نیست. اینها مسخره بازیه. مسخره ست. مبتذل محضه. اینا واژه رفیق و رفاقت رو به گند کشیدند. خفه کردن ما رو با ادعاهایی که گوش فلک رو کر میکرد و بلافاصله همهچیز فراموش میشد البته.
ما باید الفبای رفاقت رو یاد بگیریم. باید یاد میگرفتیم. همون موقع که گرم درس خوندن بودیم. سرگرم حل معادلات دیفرانسیل و انتگرال و حل مسائل مغناطیس و دینامیک بودیم، باید درس رو میذاشتیم کنار. میشستیم پای حرف آقاجون مرحوممون. میپرسیدیم و جواب میخواستیم. که اینجور نشه که من و توی دکتر و مهندس از آقاجونی که سیکل هم نداشت کمتر بلد باشیم.
این درسها که خوندیم به چه دردمون خورد؟ وقتی بلد نیستیم با آدمهایی که دوستشون داریم کنار بیایم؟ بلد نیستیم کی باید کوتاه بیایم؟ کی بخندیم؟ کی گریه کنیم؟ وقتی هیچکدوم این مسائل رو بلد نیستیم و ادعامون گوش فلک رو کر کرده که آی مردم به گوش باشید به هوش باشید ما لیسانس داریم. ما فوق لیسانس داریم. ما دکتریم. ما هیچی نیستیم. ما انسان بودن رو بلد نیستیم هنوز. وقتی نمیتونیم چهارتا آدم با سلایق مختلف رو همزمان کنار هم و برای خودمون نگه داریم. با یکی دوستیم. با یکی دیگه دوست میشیم. دوستی اولی یادمون میره. با دومی قهر میکنیم. یاد اولی میافتیم. اولی با سومی دوست میشه جواب سلام ما رو نمیده دیگه. سومی میاد با ما دوست میشه پشت سر اولی حرف میزنه. ما گوش میدیم. بعد چهارمی میاد زیرآب هممون رو میزنه. هرکی میره دنبال زندگی خودش. سراغ آدمهای جدید. سراغ تجربههای جدید. ته همشون هم همین بساطه.
ما باید یاد بگیریم کنار بیایم با هم. توی روابطمون کوتاه بیایم. حقمون رو به وقتش مطالبه کنیم. داد و ستد داشته باشیم. باید روابطمون رو بر مبنای عاشقانههای آقاجون و خانجونهامون پیاده سازی کنیم. به این فکر کنیم که تموم میشه این دوران که عزیزم، عشقم، هرچی تو بگی. تموم میشه لحظاتی که همه چی در عاشقانهترین و شاعرانهترین وضع ممکنه.
بالاخره تموم میشه دوران این بیت که :
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که: چنین خوب چرایی؟
زندگی اینها نیست. شاید اینها دو هفته، دو ماه، دو سال از زندگی ما رو تشکیل میده.
بعدش باید با این جواب کنار بیایم که: باید بعدش به تو گفتن که: چنین خر چرایی؟
چه جوابی داریم؟
هیچی.
راه حل؟
به هم زدن. جدا شدن. قهر. دعوا. جنگ. جدال. بمب. تحریم. زندانی کردن. پلمب. استیضاح. توقیف. شخم زدن. جدل.
نتیجه؟
همین بساطی که الان داریم.