حکایت من و تو

یک سوی این جریان ، من ایستاده ام که با تمام سرسختی و غرورم ، هربار که تورا میبینم و هربار که چشمانت را میبینم ، هربار که دستهایت را میبینم ، میفهمم که در دامت گرفتار شده ام. اما هربار که از کنارت میروم ، عشقم به تو را انکار میکنم. دوست داشتنت به اندازه تمام ستاره های آسمان را انکار میکنم. انکار میکنم که بیمار و دیوانه ی خنده های تو ام و انکار میکنم که چشمهایت زیباترین چشمانی ست که دیده ام. انکار میکنم که دلم میخواهد از یادت نکاهم.
یک سوی این جریان ، من هستم با تمام غرور بیجا و احمقانه ام که گاهی چنان پیش میروم که بودن تو را هم انکار میکنم و نادیده ات میگیرم.
یک سوی این جریان ، من هستم با تمام حماقت ها و سرسختی های بی دلیلم که هیچوقت به تو نگفتم که چقدر دلم میخواهد دستانت برای من باشند.که چقدر میخواهم خنده هایت برای من باشد. که چقدر دلم میخواهد بشوی دلیل زنده بودنم و دلیل نفس کشیدنم.
یک سوی این جریان ، من هستم با هزار و یک دلیل ریز و درشت که ما به درد هم نمیخوریم. دلیل هایی که عقل تراشیده است و به خیالش خیلی هم منطقی بوده.
یک سوی این جریان ، من هستم با یک دل از دست رفته ، دلی که دلم میخواهد از دستش بدهم. دلی که دلم میخواهد تو بشوی تنها دلیلم برای بودنم.
یک سوی این جریان ، من هستم. با تمام غرورم.
و سوی دیگر تویی. تویی که میشناسمت از دیرباز. تویی که میخواهمت برای قلبم ، مثل اکسیژن برای زنده ماندنم و مثل امید برای زندگی ام.

۱ نظر:

  1. یک سوی این جریان ، من هستم با هزار و یک دلیل ریز و درشت که ما به درد هم نمیخوریم. دلیل هایی که عقل تراشیده است و به خیالش خیلی هم منطقی بوده.
    یک سوی این جریان ، من هستم با یک دل از دست رفته ، دلی که خود خواسته از دستش دادم. دلی که انتخاب کرد تو را به عنوان تنها دلیل بودن.

    دلی که شکست.

    و سوی دیگر تویی. تویی که می خواهم بشناسم برای روزها و ماه ها و سالهای آینده.

    پاسخحذف