۱۳۹۲ مهر ۲, سه‌شنبه

جنگ جنگ تا پیروزی نهایی ...



میخواهم فاتح قلبت شوم. میخواهم حصرت را بشکنم. میخواهم روزهای خوش صلح را به یاد بیاورم. هرچند یادآوری‌اش خیلی سخت باشد.
میخواهم بروم از بالای تمام برج‌های دیده‌بانی فریاد بزنم و لعنت بفرستم به تمام بمب‌های دنیا. به تمام جنگهای دنیا و اهمیت ندهم به هرچه میخواهد اتفاق بیافتد. میخواهم تانک‌ها و موشک‌ها را به  سخره‌ بگیرم. بروم پشت مسلسل و بی وقفه به آسمانی که بی‌تفاوت فقط نظاره گر است شلیک کنم. 

میخواهم در اروندرود شنا کنم. تمام قایق‌های غرق شده‌ را نظاره کنم. تمام آرپی‌جی‌هایی که به قایق‌ها اصابت کردند را نفرین کنم. شنا کنم و اشک بریزم برای باکری که جنازه‌اش در اروند رود مانده. 
میخواهم در اروند بمانم. با تو یا بدون تو. اینجا دیگر آخر خط من است. اینجا آخرت من است. به چشمانت نگاه میکنم هیچ نمیبینم به جز سربازانی که بر زمین افتاده‌اند. هیچ چیز نمیبینم به جز نخل‌های سوخته. به جز بیمارستانهای خمپاره خورده. صدایم میکنی. نمیشنوم. در گوش من صدای خمپاره پیچیده است. صدای ناله‌ی سربازان. صدای هواپیماها و صدای فریاد. صدای پای مرگ.
میخواهم به سردشت قدم بگذارم. به شهری پر از ارواح. بروم به مهدکودک و دبستان شهر. ماسک خود را بردارم. بدهم به اولین دختربچه‌ای که دیدم و بمیرم کنارش. دست در دست عروسکی که بغل کرده است. کنار خروارها خاک. خاک شوم و بمانم در صفحه‌ای ننگین از تاریخ.

میخواهم اسیر شوم. اسیر تو . اسیر زمانه. اسیر روزگار. بمانم در سوم خرداد ۱۳۶۱. بمانم در روز خوب پیروزی. روز خنده‌ی ما و روز گریه‌ی دشمن. بشینم کنار پدرم که از خوشی اشک میریزد.
میخواهم دست در دست تو مجنون شوم. بروم به جزیره‌ی مجنون و دیگر برنگردم و بشم یکی از چند صد رزمنده‌ای که در مجنون ماندند و بازنگشتند.
میخواهم بگردم در چزابه و یوسف را پیدا کنم. یوسف اکبرآقا را. جنازه‌اش هم برنگشت. یه مشت خاک بردارم ببرم برای اکبرآقا بگم پسرت روی اینها دراز کشیده بود. تمام کنم این همه سال چشم انتظاری‌اش را.
میخواهم تو را فتح کنم و نقاط استراتژیکت را بدست بگیرم. چنان بدست بگیرمت که نفست بند بیاید. 

میخواهم برایت بخوانم. همان زمان که صدای گلوله‌ها میاید بخوانم که شهر آزاد گشته لامصب. نبودی که ببینی. و بگردم دنبال نشانه‌هایی از تو در خیال خودم.
میخواهم به جنگ نفت‌کش‌ها بروم. یک تنه. با یک قایق. با یک پارو. با همان قایق متلاشی شده‌ی مهدی باکری. با همان قایق تمام نفت‌کش‌ها را غرق میکنم. تمام دنیا را به چالش بکشم. فریاد بزنم لعنت بر تمام جنگهای دنیا. 
میخواهم  قطعنامه صادر کنم. قاطعانه‌ترین قطعنامه‌ی تاریخ که به اتفاق آرا تصویب میشود. میخواهم تو را بدون هیچ ترسی از بمب و موشک در آغوش بکشم. میخواهم تو را بدون ماسک ببوسم. میخواهم کنارت سرخوشانه قدم بزنم. در نخلستان‌های آباد.
من و تو، یکروز گرم در خرمشهر. برویم که آزاد شویم. مانند همین خرمشهر. شهر خون. که آزاد شد. و از طریق رادیو به اطلاع همگان برسانیم :
شنوندگان عزیز توجه فرمایید ...

*عکس از اینجاست : http://gohardashti.com/?page=gallery&item=2
آلبوم عکسش فوق‌العاده‌ست.

۱ نظر:

  1. وبلاگت خيلي خداااااااااااااااست
    دنبال عكسي از خيابان وليعصر در يك روز باروني مي گشتم كه اينجا رو يافتم
    واقعا لبريز كنندست
    واقعا لذت بردم
    انگار با انساني از يك دنياي ديگه آشنا شدم
    دنيائي كه شبيه دنياي خودمه
    با اجازه مشتري شدم :)

    پاسخحذف