هوای امروز و چند روز آینده به مانند چند روز قبل است. بی هیچ تغییری. آفتابی و گرم. اما گرفته. میبینی لامصب؟ حال هوا هم گرفته است از نبودنت. گرم است و خشک و بیاحساس. بی هیچ باد خنک صبحگاهیای که بوزد. بخاطر دلخوشی موقت ما هم که شده هیچ نسیمی در کار نیست.
بیا که آمدن تو خوب است. آمدنت را هیچ سازمان هواشناسی در هیچ کجای دنیا پیشبینی نمیکند. بیا و غیرقابل پیشبینی شو و اینجا را متلاطم کن. هوا را دگرگون کن و دل ما را هم.
دیشب اخبار ساعت ۹ از آسمانی صاف و آفتابی و افزایش دمای هوا تا آخر هفته خبر داد. اینها نمیدانند. هیچ چیز نمیدانند. و خب ندانند. چه اهمیتی دارد دانستن و ندانستن آنها؟ بگذار دمای هوا به پنجاه درجه برسد. بگذار تعطیل شویم. کسب و کارمان برود به درک. وقتی تو نباشی چه سود؟ میخواهم هفتاد سال سیاه کار نکنم.
تو خود ابری. تو خود بارانی.
بیا که اینجا بارون نمیباره. خیلی وقته که هیچ نم بارونی اینجا نزده. بیا که مه غلیط صبحگاهیام آرزوست. خاصه آنکه تو هم باشی و صدای خوابآلودت هم باشد و خندههایت هم.
وقتی تو نباشی تمام این ریزگردها به خودشان اجازه میدهند باشند. بودن آنها در گروی نبودن توست. لذت میبرند از نبودنت. بیا و مشت محکمی با توده هوای پرفشارت به دهان آنها بکوب.
تو خود جبهه هوای دگرگون کنندهی احوالی. بیا و شرایط آب و هوایی را تغییر بده. تثبیت شو. پایدار شو یا اصلا ناپایدار باش. هرچه میخوایی باش. فقط باش.
بیا که آمدنت احتمال آبگرفتگی معابر و چشمان را از شوق تقویت کند. بیا از بارش برف در ارتفاعات آغوشت خبر بده. بیا از سامانهی بارشی در نوار شمالی چشمانت خبر بده و با تنت طوفات به پا کن. در این دشت، در این شهر و البته در این دل.
خسته شدم از بس کارشناسان هواشناسی از گرمای هوا گفتند و ریزگردها و افزایش دما.
لبانت ابرهاییست که قرار است سامانهی پرفشار باشند. بیوقفه ببوسند. آغوشت جبهه هوای گرمیست که مرا در بر خواهد گرفت و چشمانت خودِ باران است. بیا که در بیست و چهار ساعت گذشته و حال و آینده، بیشینهی هوا آغوشت باشد و کمینهی هوا دستان سرد من باشد. بیا و باعث و بانی کاهشِ تدریجیِ دغدغههای من باش.
اصلا در پارهای اوقات هم گرفته باش. این حق طبیعی هر آب و هواییست که گاهی اوقات هم برای خودش باشد. برود در غار تنهایی خودش و گرفته باشد. متلاطم باشد. طوفانی باشد. سیل به راه بندازد و خساراتی هرچند مختصر را به کشاورزان بیچارهی این مرز و بوم وارد کند. نه نه. این کار را نکن. ناسلامتی قرار است تو رحمت باشی. نه عذاب.
بیا که هوای ناپایدار تو از تمام این سامانههای ناپایدار کنونی بهتر است.
تو فقط باش. حداقلش این است که هرشب ساعت ۹، اسمت را در گزارش هواشناسی بشنوم.
نه اصلا اگر میخواهی بیایی فقط کافیه به خودم بگی. یا بیخبر بیا. یا هرچی هست به خودم بگو. بیا خودمان را درگیر گزارشات هواشناسی نکنیم. بیا مسائلمان فقط برای خودمان باشد نه اینکه سر یک ساعت خاصی تمام شهر آمدن یا نیامدنت را بفهمند و در موردت حرف بزنند.
این آخر هفته چه چیز انتظار ما را میکشد؟ همین هوای غمانگیز فعلی یا یک سامانهی بارشی هیجانانگیز؟
میخواهم کنارم باشی و هوا را دونفره کنی.
میخواهم مهآلود باشم. میخواهم هوا را نفس بکشم. میخواهم رها باشم از این دود و دم. از این فضای غبارآلود.
و تو چه میدانی که چه غمی است در این هوای ناپایدار. انگار آسمون میخواد فریاد بزنه و به زمین بگه میبوسمت اما نمیمونم.
اما بیا برای یکبار هم که شده علم هواشناسی را دگرگون کنیم. معادلات را از نو بنویسیم و تو بشو تنها جبهه هوایی که میبارد و پایدار است. تنها سامانهی بارشی عالم که آغوش دارد. تنها توده هوایی که احساس دارد و میبوسد. تنها بارانی که دلبر است و دلبری کردن را خوب بلد است. تنها ابری که میخندد.
و من؟ من احتمالا میشوم خوشبختترین مرد دنیا. که در میان ابرها قدم بزنم با ابر دلبر خودم.
بیا. نرو. بمان. ببار. بر من ببار و تازهتر شو.
بیا که آمدن تو خوب است. آمدنت را هیچ سازمان هواشناسی در هیچ کجای دنیا پیشبینی نمیکند. بیا و غیرقابل پیشبینی شو و اینجا را متلاطم کن. هوا را دگرگون کن و دل ما را هم.
دیشب اخبار ساعت ۹ از آسمانی صاف و آفتابی و افزایش دمای هوا تا آخر هفته خبر داد. اینها نمیدانند. هیچ چیز نمیدانند. و خب ندانند. چه اهمیتی دارد دانستن و ندانستن آنها؟ بگذار دمای هوا به پنجاه درجه برسد. بگذار تعطیل شویم. کسب و کارمان برود به درک. وقتی تو نباشی چه سود؟ میخواهم هفتاد سال سیاه کار نکنم.
تو خود ابری. تو خود بارانی.
بیا که اینجا بارون نمیباره. خیلی وقته که هیچ نم بارونی اینجا نزده. بیا که مه غلیط صبحگاهیام آرزوست. خاصه آنکه تو هم باشی و صدای خوابآلودت هم باشد و خندههایت هم.
وقتی تو نباشی تمام این ریزگردها به خودشان اجازه میدهند باشند. بودن آنها در گروی نبودن توست. لذت میبرند از نبودنت. بیا و مشت محکمی با توده هوای پرفشارت به دهان آنها بکوب.
تو خود جبهه هوای دگرگون کنندهی احوالی. بیا و شرایط آب و هوایی را تغییر بده. تثبیت شو. پایدار شو یا اصلا ناپایدار باش. هرچه میخوایی باش. فقط باش.
بیا که آمدنت احتمال آبگرفتگی معابر و چشمان را از شوق تقویت کند. بیا از بارش برف در ارتفاعات آغوشت خبر بده. بیا از سامانهی بارشی در نوار شمالی چشمانت خبر بده و با تنت طوفات به پا کن. در این دشت، در این شهر و البته در این دل.
خسته شدم از بس کارشناسان هواشناسی از گرمای هوا گفتند و ریزگردها و افزایش دما.
لبانت ابرهاییست که قرار است سامانهی پرفشار باشند. بیوقفه ببوسند. آغوشت جبهه هوای گرمیست که مرا در بر خواهد گرفت و چشمانت خودِ باران است. بیا که در بیست و چهار ساعت گذشته و حال و آینده، بیشینهی هوا آغوشت باشد و کمینهی هوا دستان سرد من باشد. بیا و باعث و بانی کاهشِ تدریجیِ دغدغههای من باش.
اصلا در پارهای اوقات هم گرفته باش. این حق طبیعی هر آب و هواییست که گاهی اوقات هم برای خودش باشد. برود در غار تنهایی خودش و گرفته باشد. متلاطم باشد. طوفانی باشد. سیل به راه بندازد و خساراتی هرچند مختصر را به کشاورزان بیچارهی این مرز و بوم وارد کند. نه نه. این کار را نکن. ناسلامتی قرار است تو رحمت باشی. نه عذاب.
بیا که هوای ناپایدار تو از تمام این سامانههای ناپایدار کنونی بهتر است.
تو فقط باش. حداقلش این است که هرشب ساعت ۹، اسمت را در گزارش هواشناسی بشنوم.
نه اصلا اگر میخواهی بیایی فقط کافیه به خودم بگی. یا بیخبر بیا. یا هرچی هست به خودم بگو. بیا خودمان را درگیر گزارشات هواشناسی نکنیم. بیا مسائلمان فقط برای خودمان باشد نه اینکه سر یک ساعت خاصی تمام شهر آمدن یا نیامدنت را بفهمند و در موردت حرف بزنند.
این آخر هفته چه چیز انتظار ما را میکشد؟ همین هوای غمانگیز فعلی یا یک سامانهی بارشی هیجانانگیز؟
میخواهم کنارم باشی و هوا را دونفره کنی.
میخواهم مهآلود باشم. میخواهم هوا را نفس بکشم. میخواهم رها باشم از این دود و دم. از این فضای غبارآلود.
و تو چه میدانی که چه غمی است در این هوای ناپایدار. انگار آسمون میخواد فریاد بزنه و به زمین بگه میبوسمت اما نمیمونم.
اما بیا برای یکبار هم که شده علم هواشناسی را دگرگون کنیم. معادلات را از نو بنویسیم و تو بشو تنها جبهه هوایی که میبارد و پایدار است. تنها سامانهی بارشی عالم که آغوش دارد. تنها توده هوایی که احساس دارد و میبوسد. تنها بارانی که دلبر است و دلبری کردن را خوب بلد است. تنها ابری که میخندد.
و من؟ من احتمالا میشوم خوشبختترین مرد دنیا. که در میان ابرها قدم بزنم با ابر دلبر خودم.
بیا. نرو. بمان. ببار. بر من ببار و تازهتر شو.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر