۱۳۹۲ خرداد ۲۶, یکشنبه

ما فاتحان ایرانیم

هنوز هم همه چی مثلا خواب و رویا میمونه. مثل همون روزی که خواب دیدم که زنگ زدی بهم که بیام دنبالت و بریم بیرون حرف بزنیم و من حاضر شدم و از این سر شهر راه افتادم که بیام سمتت. که بزنم توی سرت و بغلت کنم و باهات خوش بگذرونم و لذت ببرم از لحظه‌ها. اما وسط اتوبان همت بودم که از خواب بیدار شدم.
زندگی مثل رویا و کابوس میمونه. هشت سال کابوس دیدیم و انگار یه اراده‌ای بود که ما رو از خواب بیدار نکنه. هی به خودمون سیلی زدیم ، هی فریاد زدیم روی پشت بام‌ و هی باتوم خوردیم ، اما از خواب بیدار نشدیم.
حالا در کابوسمون خوابیدیم و داریم رویا میبینیم. دیشب من غرق رویا بودم.
مرا بیدار نکن رفیق. بذار غرق رویاهایم شوم. به جز در رویا مگر فرصتی پیش میاید که تهران را اینچنین فتح کنیم و بخندیم و بغض‌مان را فریاد بزنیم؟

میخواهم در رویاهایم غرق شوم و به کوچه‌ی اختر بروم. آنقدر آنجا بمانم تا تمام شود. تمام شود این حصر لعنتی. میرحسین در را باز کند و به میانمان بیاید. رویا است دیگر. بگذار خوش باشم. میخواهم دم مسیحایی داشته باشم و سهراب و اشکان و ... را زنده کنم. تا کنارمان شادی کنم. میخواهم در زندانها را باز کنم. تاجزاده را به آغوش بکشم. رویا است دیگر. بگذار خوش باشم. بیدارم نکن. اگر میخواهی بیدارم کنی ، زمان کابوسهایم بیدارم کن. میخواهم به آسمان بروم. کنار ماه و ستاره ها بنشیم و خوشحالی مردم را نگاه کنم. فریاد خوشی و اشک شوق ها و صدای بوق‌های ماشین‌هایشان را . 
میخواهم کنار تو باشم. بیخیال قهر و آشتی. بیخیال کدورت‌ها و بیخیال گذشته‌ها. بیخیال بدبیاری. بیخیال تمام کابوس‌های لعنتی. زنده باد این رویای جاودانه.
میخواهم زندگی‌ام را زندگی کنم. میخواهم فریاد آزادی سر دهم و به سوی آغوش رفقا برگردم و همانجا بمیرم. اگر کسی در رویاهایش بمیرد همیشه در همان رویا خواهد ماند و این برای من بهترین زندگی‌ست. در اعلامیه ترحیمم بنویسید :‌ همه از آغوشیم و به آغوش هم بازمیگردیم. 
نه اصلا اعلامیه ترحیم چرا؟ برای خودم اعلامیه زندگی مینویسم :‌ 
"همه خوش خنده‌ایم و به روی هم لبخند خواهیم زد."
زنده‌باد این عاشقانه. میخواهم زندگی کنم و حقم را از زندگی بگیرم. میخواهم روزهای خوبم را بسازم. میخواهم رویاهایم را در زندگی واقعی بسازم. 

میخواهم همیشه در خیابان کریمخان بمانم. بمانم در ساعت هفت و نیم بعد از ظهر. که خبر پیروزی را تلفنی شنیدم و رفقا را در آغوش کشیدم.
اشکهایی که سرازیر میشدند و صدایی که در گوشم میپیچید :‌ یار دبستانی من ،‌با من و همراه منی.
آره من همراه توام. همیشه همراهت بودم. همیشه رفیقت هستم. از چهار سال پیش کنار تو ام رفیق. 

خلاصه که اگه رویاست ، بذارید من بخوابم. اگه بیداریم که خب دمِ هممون گرم ...
و در آخر اینو بگم که مرا بشنو از دور ، دلم میخواهدت جناب میرحسین عزیزِ جان.
آقای میرحسین عزیز شما رئیس جمهور من هستی. سلامت باشی همیشه. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر