۱- بازهم زلزله. بازهم کشتهشدنهای بیدلیل. مرگ در نمیزند. ناغافل میآید و مردمانی را با خود میبرد. زلزله میآید و میکشد و میرود پی کارش و آنچه میماند ویرانیست. ضجه و داد و فریاد است. آنچه میماند وعده است و وعید. تا بوده همین بوده.
همین چند ماه پیش بود که آذربایجان لرزید و سهم تلویزیون از آن زلزله به جای اطلاعرسانی ، پخش کردن دعای جوشن کبیر در شب قدر بود. دریغ از یک زیرنویس خشک و خالی.
حالا هم سهم تلویزیون از زلزلهی بوشهر همه و همه اینست که بگوید نیروگاه اتمی بوشهر سالم است. هیچ مشکلی ندارد. از یکسو میرود در بازار بوشهر با مردم مصاحبه میگیرد که شما زمینلرزه را احساس کردید یا نه؟
و ملتی هستند که میگویند نه. خواب بودیم. احساس نکردیم.
جماعت خوابزده. جماعت خوابآلود.
و نتیجه میگیرد که دیدید؟ محل زلزله انقدر دور بوده است که بوشهر هم احساس نکرده چه برسد به نیروگاه.
و یکی نیست بگوید به درک که نیروگاه آسیب دیده باشد یا نه. چه اهمیتی دارد وقتی انسانهای بیگناه جانشان را از دست دادهاند.
بعد مثلا تعداد کشتهها را که درست مثل آدم نمیگویند که. خبرنگار رادیو صبح در یک برنامهی رادیویی میگوید : سی و یکی دو نفر.
آخه این آماره؟ از کجا آوردید این آمار را؟ چرا نزدید توی دهن اون کسی که نمیداند سی و یک نفر مردهاند یا سی و دو نفر؟ فاصلهی بین ۳۱ و ۳۲ یک عدد نیست. یک قلب است. یک مغز است. یک انسان است. یک زندگیست.
میدانم که زلزله است و آمار کشتهها به صورت لحظهای افزایش پیدا میکند. اما باید به صورت دقیق در هرلحظه بدانند که چند نفر مردهاند.
یه مسئلهی روی اعصاب دیگر اینست که از یک طرف میگویند بوشهر چیزی را احساس نکرده و محل زلزله خیلی دور بوده از شهر و بالطبع نیروگاه و از سوی دیگر میگویند شدت زلزله ، مردمانِ امارات و بحرین و قطر را به وحشت انداخته.انگار مثلا سرازیریه که زلزله سر بخوره بره سمت امارات اما همین بغل نره سمت بوشهر.
آدم سرش را بکوبد به کدام دیوار از دست این دیوانهها؟
۲ - دیروز مراسم ختم عسل بدیعی بوده و جمعیت مشتاق و همیشه در صحنهای که به شوق دیدار هنرمندان و بازیگران تا مسجد نور میدان فاطمی آمده بودند تا دوربینهایشان را هوا کنند و عکسی به یادگار بیاندازند و بعد در فیسبوکشان عکس پروفایلشان را عوض کنند و عکس عسل بدیعی را بگذارند و از دردِ جانیارِ و گریههایش نوشتهها بنویسند.
و عدهای هم باشند که هی مرتب بیایند فرضیهسازی کنند که قرص خورده خودکشی کرده. یا مهمونی رفته مشروب زیادی خورده. یا حکومت کشتتش. برای اثبات مورد آخر مدرک هم دارند. یک عکس از عسل بدیعی رو میکنند که در یک ون نشسته و دارد پوستر میرحسین را پخش میکند. و بعد از رو کردن این موردِ بدیع و بکر ، میگویند اگر غیرت داری لایکتو بکوب پای عکس عسلِ سبز ، هنرمند مردمیِ ایرانزمین.
یه به افتخارش هم تهش مینویسن و بعد عشق میکنن از اینکه لایکهای پستشون رفته بالای هزارتا.
و یه جماعتی هم هستند که هی میان به اینها بد و بیراه میگن و فحش میدن که آی ایرانی جماعت فلان ایرانی جماعت بهمان و آی مردهپرستها و چرا زندهها را در نمیابید و از این قسم حرفها.
اینها تافتههای جدابافته هستند. اینها زندهها را در میابند و مردهپرست نیستند و کلا خیلی خوب و خارجی هستند.
خلاصه این بساط هروقت کسی بمیرد برپا میشود و هردو گروه توی سر و کلهی همدیگه میزنند و گندش را در میاورند.
کار رو به جایی میرسونن که من دیروز با خودم فکر میکردم که دیگه وقتشه که یه پیج توی فیسبوک راه بیافته با این عنوان : کمپین درخواست از ابی برای تقدیم کردن آهنگ عسل به روحِ بزرگوارِ هنرمند مردمیِ ایرانزمین، عسل بدیعی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر