۱۳۹۲ فروردین ۲۴, شنبه

با من قدم بزن

بارانِ مرا ندیدید؟
میگویند همه‌ی کارهایش را کرده بود که بیاید اما نشد.
برایم عطر تنش را آورده‌اند. صدای خنده‌هایش را آورده‌اند.
به ابر و باد میگویم قرار بود خودش هم بیاید. پس چه شد؟
ابر نگاهم میکند و تندتر میبارد. باد نگاهم میکند و وحشیانه‌تر میوزد.
میگویم پس چه شد؟
صدای رعد و برق می‌آید و کوبیده شدن پنجره‌ها و درها.
جوابی ندارند. هرگاه که جواب ندارند این‌کارها را میکنند. نمیتوانند مثل آدم بگویند که مشکل چه بود. گناهی هم ندارند. آدم نیستند دیگر. یکیشان ابر است و دیگری هم باد. 
کنار پنجره می‌ایستم و سعی میکنم آخرین دیدارمان را به یاد بیاورم. آنروز هم مثل همین الان ، باران میبارید. کنارم نشسته بودی و از خستگی به خواب رفته بودی. خوابی عمیق با لبخندی بر روی لبانت. آخ چقدر بوسیدنی بودی در آن ساعت و آن لحظه. باران هم که میبارید و همه‌چیز مهیا بود برای یک بوسیدنِ ناگهانی از رخ یار. چه شد که نبوسیدم؟ چه شد که به آغوشت نکشیدم؟ یادم نمیاید. اصلی‌ترین دلیلش همان حماقت‌ها و دست‌دست کردن‌های الکی من است و شاید دلیل دیگرش وانت نیسانی بود که پشت سرم هی نوربالا میزد و بوق میزد و راهی هم نبود که کنار روم و مجبور شدم مستقیم تا خانه‌تان به راهم تخت‌گاز ادامه دهم.
وقت خداحافظی هم نمیدانم دستانت را گرفتم یا نگرفتم. نمیدانم خداحافظی کردم یا نکردم. اما میدانم فقط یک چیز میخواستم. که دستانت را بگیرم و بگویم نرو ... بمان. 
دو سه شب قبل از بهار ... برسان خود را به یار ... و بمان.
اما نماند.
و من ماندم و یک دل اسیرِ تنها. دلی که اسیر نگاه تو شد. دلی که پابند تو شد. دلی که دیگر فقط برای تو می‌تپد. 
و حالا که باران میبارد بیش از همه‌ی اینروزها و این‌لحظه‌ها و این ساعت‌ها بی‌تاب و دلتنگ توام. 
ای یار ...
ای یگانه‌ترین یار ...
برگرد به برگشتن از غصه دورم کن.
هنوز هم در کابوس‌های گاه و بیگاه شبانه‌ام ، هنگامی که بدون هیچ دغدغه‌ای میخواهم تو را ببوسم،‌ بازهم سر و کله‌ی آن وانت نیسان منحوس پیدا میشود که نوربالا میزد و بوق میزند.
میبینی؟
من در خواب هم تو را در آغوشم ندارم. تو کجایی پس؟ کجای این جنگلِ شب پنهون شدی؟
باران میبارد و تو را با خود نیاورده‌است. آنچه اینجاست ، بوی تنت است. 
چه خیالی از این بهتر که چشمانم را ببندم بدون حضور آقای وانت نیسانی و تو را ببینم که در آغوشت کشیده‌ام و میبوسمت و تنت را لمس میکنم؟
چه خیالی از این بهتر؟
بذار خیال کنم که میتوانم عاشقت باشم.
بذار خیال کنم که لیاقت تو را دارم.
چه خیالی از این بهتر برای من ؟ هوم؟‌ اونهم در این شب بارانی؟
ببار باران. ببار که خوب میباری. ببار که بوی یار میدهی.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر