۱۳۹۱ آبان ۲۰, شنبه

اون که رفته دیگه هیچوقت نباید بیاد

مرتضا شاکی بود. بدجوری. اونقدر عصبانی بود که دستاش داشت میلرزید. فقط داشت فریاد میزد : 

"امروز دیدمش. اصلا انتظارشو نداشتم. توی صف بلیت سینما رفته بودم بلیت بگیرم واسه امشب که دیدم دست در دست یه مرتیکه یابو اومد. وقتی منو دید خودشو انداخت بغل اون گوریل و ماچش کرد. اصلا انگار نه انگار که باو لامصب ما یه زمانی با هم دوست بودیم. رفیق بودیم. دعوا هم که نکردیم با هم. مثه آدمیزاد جدا شدیم. میمیری بیای سلام علیک کنی؟ ارث باباتو خورده بودم مگه بیشعور؟ بهنام داغونما. داغون. اونقدر داغونم که میخوام برم فقط فریاد بزنم. توی راه که برسم به اینجا نزدیک بود با سه چهار نفر دعوا کنم. یارو با ۵۰ تا سرعت انداخته وسط در وسط خیابون و داره میره. توی راهروی خونه ننه باباش هم انقدر نمیندازه وسط در وسط و بره. براش چراغ میزنم که لامصب برو اونور ، برو اونور مرتیکه کار دارم. عجله دارم. شاکیم. دعوا دارم. چرا نمیری اونور؟ میدونی چیکار کرد؟ دستشو از شیشه اورد بیرون و چرخوند که ینی هوووو چته؟ داریم میریم دیگه. چرا چراغ میزنی؟ دیدی وقتی شاکی هستی از زمین و زمان برات میباره؟ توی مسیر هرچی امامزاده بود ، هرچی کج و کنجل بود ، هرچی چراغ قرمز بود به پست ما خورد. بهنام لعنت به هرچی چراغ قرمزه. لعنت به هرچی چهارراه. چقدر آخه آدم میتونه سرراهش چهارراه باشه؟ رفتم دم بانک. از عابر بانک ۱۰ هزار تومن پول بگیرم . آقا رمزو دستم خورد اشتباه زدم. مگه نباید بعد از سه بار کارت رو بخوره؟ این حرومزاده همون بار اول کارت رو خورد. بر پدر صاحاب عابر بانک و ای تی ام و بانکداری الکترونیک و خودپرداز و خوب پرداز و بدپرداز و همشون لعنت. نخواستیم آقا. نخواستیم. سگخورت بشه. اومدم سوار ماشین بشم و بیام اینجا. داشتم دیگه به بخت بد خودم لعنت میفرستادم. روز از این گندتر؟‌روز از این بدتر؟ بهنام بخدا که دلم شیکست. نابود شدم وقتی دستاشو دیدم که توی دستای اون یابو علفی بود. با اون لبخندهای زشتشون. همش داشتم فکر میکردم که چی شد که تموم شد همه چی. چی شد که دیگه نبود. چی شد واقعا؟ خدایی تو فهمیدی؟ من یکی که نفهمیدم. حس کردم دیگه ازش بدم میاد. میخواستم برم خفه اش کنم. اون یارو رو هم بگیرم یه دل سیر کتکش بزنم. از پارک اومدم بیرون زارت یه وانتیه کوبوند بهم. خلاف داشت میومد و شاکی هم شده بود. برگشته میگه هوووووووووی بچه سوسول تورو چه به ماشین سواری برو با قام قامت بازی کن. 
گاز داد رفت. هاج و واج مونده بودم که چی شد؟ کی بود؟‌چرا آخه؟ بر بخت سیاه خودم لعنت. اینا همش تقصیر خودمه ها. همش. بهش خیلی رو دادم. خیلی اهمیت دادم بهش. خیلی بال و پر دادم. باعث شدم هرکاری میخواد بکنه. هرغلطی دلش میخواد بکنه. اینارو ولش کن. میبینی پیرهنم خیسه؟ همین دم در ماشینو پارک کردم اومدم زنگ در رو بزنم این پیرزن طبقه بالایی یه سطل آب ریخت پایین. داشت اون بالکن خراب شده اش رو میشست. آبو ریخت پایین. دید من دارم میسوزم گفت بذار آب رو بریزم همونجا که میسوزه. آخه نه من میخوام بدونم این خجالت نکشید؟ خجالت نکشید که من رو دید روش رو کرد اونور؟ خجالت نکشید منو دید دستشو انداخت گردن اون پسره؟ این که کلی میگفت من آدمم و من شعور دارم و من فهم دارم. این بود فهم و شعورش؟ دلم گرفته بهنام. هیچ جا رو نداشتم برم . اومدم پیش تو . تو هم که داغون تر از منی؟ چی شده؟ خدا زدتت؟ خبری ازش نشد؟ تو هنوز نشستی اینجا منتظری که برگرده؟ لامصب مگه روز آخر خودش نگفت که همه چی تمومه؟ مگه خودش نگفت که دیگه راهی نیست که برگردیم؟ مگه نگفت که خداحافظ؟ مگه قرمزی چشماتو ندید و رفت؟ یادت رفته که رفتنش رو نگاه میکردی و برف میشست روی سر و شونه هات؟ یادت رفته؟‌ دِ زبون بیا لامصب. همه اینا رو یادت رفته؟‌تو گه میخوری یادت بره. تو بیجا میکنی یادت بره. به ولای علی ، به رفاقتمون قسم اگه بخواد اینا رو یادت بره چنان بزنمت ، چنان بزنمت که دیگه نتونی از جات بلند بشی. تو فراموش کاری. اما من یادم نرفته. من یادم نرفته که چه بلایی سرت اورد. نمیذارم رفیقم دوباره خر بشه. دلت واسش تنگ شده؟ واسه چیش تنگ شده؟ واسه زبون تندش؟ واسه اخلاق گندش؟ واسه توهین هاش؟ برو باو دلت خوشه. دلت بدجوری خوشه. من نمیذارم دوباره برگردی. نمیذارم. چون اگه تو یادت رفته باشه من هیچی رو یادم نرفته. من اونروز زمستونی سرد رو توی خیابون ولیعصر یادم نمیره. که نیم ساعت داشتی به مسیر رفتنش نگاه میکردی و هیچ حرفی نمیزدی. که میلرزیدی از سرما و چشمات سرخ سرخ بود. من اونروز رو یادم نمیره. تو هم یادت نره. اینو بفهم لعنتی. بفهم."

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر