باید نامه و پاکت و تمبر را به میز کارمان بازگردانیم.
آدمی باید یکروز از خواب بیدار شود. از پنجرهی اتاقش ، منظرهی بیرون را مشاهده کند و به فکر نامهای بیافتد برای یک عزیز دور.
برود سراغ میز کارش. پشت میز بنشیند. یک کاغذ کاهی بردارد. یه خودکار بیک به دست بگیرد و شروع کند به نوشتن :
سلام
خوبی؟ الان که دارم این نامه رو برات مینویسم اینجا باران میبارد.بارانی که هر قطره اش مرا به یاد تو میاندازد. تویی که برای من واژه واژه دلنشینی. آخرین باری که دیدمت هم باران میبارید و ما کنار هم بودیم. یادت هست؟ دستانت را گرفتم و بوسیدم و در آغوشت کشیدم . بیخیال تمام گشتهای ارشادی که ممکن بود هرلحظه سر برسند. بیخیال نگاههای پرسشگرِ مردمِ همیشه پرسشگر.
آخ که چقدر خوب بود.
رک بگویمت. اینروزها حوصلهی هیچکاری را ندارم. همه فکر و ذهنم ، تویی. کتاب میخوانم تورا در آغوشم تصور میکنم . فیلم میبینم تورا در کنارم تصور میکنم . راه میروم تو را در کنارم میبینم که داری قدم میزنی. غذا میخورم تو را روبروی خودم میبینم که در حال غذا خوردنی. اینجوری بگم که نفس هم میکشم دم و بازدم من تویی.
زندگی میکنم با تو و یاد تو و خاطرهی تو. تو شده ای تنها غایب زندگی من که همیشه در کنار من هستی.
تو را از دور میبوسمت و با تو خداحافظی میکنم. به امید دیدارت در آینده ای نزدیک.
پ.ن : یه بسته همراه این نامه برات میفرستم پر از آلوچه و قرهقروت و لواشک. از همونجایی که توی نامهی قبلی نوشته بودی که دلت میخواد بیای و بری سراغش و کل مغازهاش رو بخری.
پ.ن ۲ : کادوت به دستم رسید. به شدت ذوقزده کننده بود. از خوشحالی اشک توی چشمام حلقه زده بود. کاشکی اینجا بودی که محکم بغلت میکردم و میبوسیدمت.
پ.ن ۳ : یک پیراهن چارخونه از خودم هم برات میفرستم. اینو لطفا تا زمانی که جواب نامه ام رو میدی بذار تنت باشه. میخوام بوی عطر تنت رو دوباره حس کنم.
و بعد کاغذ نوشته را تا میکردم. در پاکت نامه میگذاشتم. تمبرش را هم میچسباندم و آدرس گیرنده و فرستنده رو هم مینوشتم و میرفتم نامه رو مینداختم توی صندوق پست.
از یه هفته بعد هم هرروز منتظر آقای پستچی میشدم که نامهات رو برام بیاره.
این انتظارش قشنگه. اونجوری من میشدم خوشبختترین آدم منتظر دنیا. کسی که منتظر بزرگترین و بهترین خبر دنیاست.
آدمی باید یکروز از خواب بیدار شود. از پنجرهی اتاقش ، منظرهی بیرون را مشاهده کند و به فکر نامهای بیافتد برای یک عزیز دور.
برود سراغ میز کارش. پشت میز بنشیند. یک کاغذ کاهی بردارد. یه خودکار بیک به دست بگیرد و شروع کند به نوشتن :
سلام
خوبی؟ الان که دارم این نامه رو برات مینویسم اینجا باران میبارد.بارانی که هر قطره اش مرا به یاد تو میاندازد. تویی که برای من واژه واژه دلنشینی. آخرین باری که دیدمت هم باران میبارید و ما کنار هم بودیم. یادت هست؟ دستانت را گرفتم و بوسیدم و در آغوشت کشیدم . بیخیال تمام گشتهای ارشادی که ممکن بود هرلحظه سر برسند. بیخیال نگاههای پرسشگرِ مردمِ همیشه پرسشگر.
آخ که چقدر خوب بود.
رک بگویمت. اینروزها حوصلهی هیچکاری را ندارم. همه فکر و ذهنم ، تویی. کتاب میخوانم تورا در آغوشم تصور میکنم . فیلم میبینم تورا در کنارم تصور میکنم . راه میروم تو را در کنارم میبینم که داری قدم میزنی. غذا میخورم تو را روبروی خودم میبینم که در حال غذا خوردنی. اینجوری بگم که نفس هم میکشم دم و بازدم من تویی.
زندگی میکنم با تو و یاد تو و خاطرهی تو. تو شده ای تنها غایب زندگی من که همیشه در کنار من هستی.
تو را از دور میبوسمت و با تو خداحافظی میکنم. به امید دیدارت در آینده ای نزدیک.
پ.ن : یه بسته همراه این نامه برات میفرستم پر از آلوچه و قرهقروت و لواشک. از همونجایی که توی نامهی قبلی نوشته بودی که دلت میخواد بیای و بری سراغش و کل مغازهاش رو بخری.
پ.ن ۲ : کادوت به دستم رسید. به شدت ذوقزده کننده بود. از خوشحالی اشک توی چشمام حلقه زده بود. کاشکی اینجا بودی که محکم بغلت میکردم و میبوسیدمت.
پ.ن ۳ : یک پیراهن چارخونه از خودم هم برات میفرستم. اینو لطفا تا زمانی که جواب نامه ام رو میدی بذار تنت باشه. میخوام بوی عطر تنت رو دوباره حس کنم.
و بعد کاغذ نوشته را تا میکردم. در پاکت نامه میگذاشتم. تمبرش را هم میچسباندم و آدرس گیرنده و فرستنده رو هم مینوشتم و میرفتم نامه رو مینداختم توی صندوق پست.
از یه هفته بعد هم هرروز منتظر آقای پستچی میشدم که نامهات رو برام بیاره.
این انتظارش قشنگه. اونجوری من میشدم خوشبختترین آدم منتظر دنیا. کسی که منتظر بزرگترین و بهترین خبر دنیاست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر