۱۳۹۱ بهمن ۶, جمعه

جمعه وقت رفتنه. موسم دل کندنه

یکبار همون اوایل خلقت بود که خدا نشست و روزهای هفته رو خلق کرد. شنبه تا پنجشنبه. شش روز بودند. بعد یه وقفه ای داد بین پنجشنبه تا شنبه. گفت این وقفه باشه واسه سیگار کشیدن. واسه خستگی در کردن. واسه کنار یار بودن. 
آدم و حوا رو هم فرستاد توی بهشت. گفت حالشو ببرین. اما خوشگذرونی و اینها رو بذارین برای اون وقفه‌ی بین دو روز.
شیطان پرید وسط و گفت یوهاهاهاها. و یکروز وسط هفته ای در هیبت یک رفیق ناباب ظاهر شد و یک نخ سیگار از جیبش دراورد و رو به آدم ابوالبشر گرفت و گفت داوش آتیش داری؟
فلذا تا آدم اومد آتیششو روشن بکنه و سیگاری روشن کنه و لبی تر کنه شیطان دوباره فریاد کشید : یوهاهاهاها. گولت خورد. گولت خورد. یسسسسسسس. 
و رقص کنان از در باغ فردوس خارج شد و خدا هم خشمگین شد و آدم و حوا رو پرت کرد پایین. گفت بروید روی زمین هرچقدر میخواهید آتش روشن کنید و اینها. 
و وقتی که آدم و حوا رو به لگد به زمین پرت کرد ، اون فاصله‌ی وقفه‌ی بین روز ششم هفته و روز اول هفته رو با روز دیگری پر کرد. روزی پر از غم و اندوه و بیتابی و دوری و غصه.
و به فرشتگان گفت این روز تنبیهی سزای کسانی ست که به حد خودشان قانع نیستند و در وسط هفته هم میخواهند حالشو ببرند.
و از آنروز تاکنون ،‌ جمعه ها یوم التنبیه آدم ابوالبشر و فرزندانش است. 

در روز جمعه است که تمام مسافرها تصمیم به رفتن میگیرند و میروند. بدون خداحافظی. 
یکروز صبح جمعه آدمها از خواب بیدار میشوند و از تختخواب بیرون میایند و خمیازه ای میکشند و پرده‌ی اتاق را کنار میزنند و به منظره‌ی بیرون نگاه میکنند و میگویند : به به. چه روز خوبی. جون میده واسه رفتن و برنگشتن.
و پرده‌ی اتاق را دوباره میکشند و دمپایی لخ لخیشان را پایشان میکنند و میروند. به همین راحتی. به همین یهویی.

در روز جمعه است که ناگهان افراد به خودشان میایند و بجای اینکه یارشان را در آغوش بکشند و ببوسند ، در منطقی ترین حالت خودشان قرار میگیرند و میگویند : عزیزم. من خوب فکرامو کردم. بهتره که دیگه راهمون سوا باشه. باهاس هر کودوم بریم دنبال زندگی خودمون.
و طرف مقابل هم فقط نگاه میکند و توان گفتن هیچ کلمه ای را هم ندارد. فقط در آخر ، برای اینکه با پیاز کباب روی میزشان فرقی نداشته باشد یک ته صدایی از ته حلقش خارج میکند و میگوید : باشه. اگه این تصمیم توئه من مانعش نمیشم.
ای تف به جمعه ها اگه معنیشون اینه که آدمها باید در منطقی ترین حالت خودشون قرار بگیرند و بذارن و برن. 

یکروز جمعه از همین جمعه های منحوس بود که مرتضی گذاشت و رفت و دیگه هیچ خبری ازش نشد. رفت که رفت. از بس که جمعه ها بارون نمیومد. اصلا در یکروز جمعه بود که دو نفر اومدن دم مغازه اکبرآقا بقال سرکوچه و یه چیزهایی در گوشش گفتن و رفتن. و اکبرآقا زد زیر گریه و اشک میریخت و میگفت : ای داد ... ای داد ... کمرم شکست ... 
اکبرآقا بقال سرکوچه هیچوقت نگفت که اون دو نفر چی گفتن و چی شنفتن. اما دیگه بعد از اون عصر جمعه حالش خوب نشد. فقط اشک میریخت و میگفت یوسف ... یوسف ... یوسف ... از آنروز بیشتر از سی سال میگذره. ینی بیشتر از هزار و پونصد و شصت تا عصر جمعه. ای وای از دل بی پسر اکبرآقا که اینهمه جمعه دلگیر رو سپری کرده با داغ یوسفش و هنوز هم امید داره که برگرده. 

قدیما عصرهای جمعه که آدمها دلشون میگرفت میرفتن دم عوارضی کرج. رفت و اومد ماشینا رو نیگا میکردن. غروب خورشید رو نیگا میکردن. در و دیوار رو نیگا میکردن. هیچی از غم عصر جمعه شون هم کم نمیشد اما نمیدونم چه سرّی بود که هرهفته میرفتن اونجا. لابد به همون دلیل که عصر جمعه ها هرهفته تکرار میشدن.
بعد دیدن یه سری آدم هستند که دلخوشی عصر جمعه ایشون عوارضی تهران کرجه. زدن توی یه روز جمعه بساط عوارضی رو جمع کردن و به جاش همون وسط زدن یکی رو که یکبار از یکی از ماشین های توی صف عوارضی اخاذی کرده بود رو اعدام کردن تا باعث عبرت سایر عوارضی ها و آدمها و تمام انسانهای عالم شود.

حالا یکی هم نیست بگه که بابا ننه ات خوب . بابات خوب. عصر جمعه یکبار. دوبار. ده بار. صد بار. هزار بار. نه که هر هفته اونم از اول تاریخ تا آخر تاریخ.
واقعا اگه کسی نیست بگه من حاضرم این مسئولیت عظیم رو به عهده بگیرم و برم به عرش کبریایی و داد و قال کنم.

اینم بگم که یه آقایی هم بود اسمش جمعه بود. آقاش اسمش رو گذاشته بود جمعه. از اول هفته تا آخر هفته جمعه بود. عصرهای شنبه و غروبهای سه شنبه و ظهرهای پنجشنبه هم جمعه بود. ای داد ... ای وای از جمعه ای که همیشه جمعه است.
از وظایف پدر و مادر است که از اسامی نیکو استفاده کنند . آخه جمعه هم شد اسم؟ بیچاره توی مدرسه رفیقاش مسخره اش میکردن و بهش میگفتن : جمعه جمعه ، عصرت کجاته؟ 
بیچاره جمعه هیچی نمیگفت. سرش رو مینداخت پایین و غصه میخورد. اما بزرگتر که شد یه بار برگشت به یکیشون گفت اینجاست. عصرم اینجاست. ظهرم اینجاست. شبم هم اینجاست. اینجام کله‌ی سحرمه. دوست داری بیای وقت بگذرونی؟
و پسره گذاشت و رفت.

در ضمن هیچکس هم جمعه قرار نیست برگرده. اونی که جمعه رفته دیگه برنمیگرده. اونی که هرروز دیگه ای هم رفته باشه دیگه قرار نیست جمعه برگرده. این رو باید با آب طلا نوشت و زد سر در هرجایی که نوشته :جمعه وقت برگشتن است.
اصن جمعه اگه آدم بود که توش بازی پرسپولیس استقلال رو نمینداختن که. یکی نیست بگه ملتی که هزارتا درد داره و غصه داره براش به جای بازی پرسپولیس استقلال ،‌فیلم اعدام و قتل و سرقت مسلحانه‌ی واقعی پخش کنین. جذابیتش بیشتره. بخدا بیشتره. به علی بیشتره. به همین کوههای برف نیومده‌ی شمرون بیشتره.

۳ نظر:

  1. انقدری خوب بود که کامنت بذارم :
    عالی بود آقا . عالی

    پاسخحذف
  2. خیلی عالی خیلی خیلی عااااااااااااااااااالی مینویسی بنام

    پاسخحذف