۱۳۹۱ دی ۱۸, دوشنبه

صد

این یکصدمین پست این وبلاگ است. پستی که فکر میکردم هیچوقت فرا نخواهد رسید یا اگر هم فرا برسد همراه با یک اتفاق ویژه خواهد بود. اما چنین نشد.
این روزها افسرده ام. به هزار و یک دلیل. یه غمی ته دلم داره وول میزنه که به این راحتی ها هم نمیره پی کارش. بهم چیزی نمیگن اما میدونم ته نگاهم یه بغضی هست. بغضی که نمیدونم چجوری میتونم ازش خلاص بشم.

 اینروزها برای فرار از واقعیت های تلخ ، همش دارم از خودم ،‌از زندگیم و از آینده ام فرار میکنم. 
برای فرار از بیداری ، به خواب پناه میبرم و نمیفهمم که خواب و رویا بیشتر نابودم میکند. 
تنها توی خوابه که آدمهایی که رفتن برمیگردن کنارت. میان باهات سر یک میز میشینن. شروع میکنن به دعوا کردن سر برداشتن تیکه‌ی بزرگِ کیک شکلاتیِ بی‌بی. میان کنارت میشینن و سرشون رو میذارن روی شونه هات و چشماشون رو میبنند. 
و تو چشمهاتو باز میکنی. به اطرافت نگاه میکنی. گیج و منگی. دنبالشون میگردی. صداشون میکنی. اما واقعیت عینهو پتک میخوره توی سرت. یه آهی میکشی و از رختخواب میای بیرون. درگیر خواب دیشبی. اینکه تمام اونها یک خواب بوده و واقعی نیست هم باهاس بره کنار مسائلی که باید باهاشون کنار بیای و بپذیریشون.
اینروزها که دیگه بارونی نمیباره ،‌ اسم این وبلاگ هم بیشتر به افسانه ها شباهت پیدا کرده. 
پست اول این وبلاگ رو که نوشتم به خودم میگفتم صدمین پست رو که بنویسم ، مرتضا برمیگرده و اینجا بارون میباره. به خودم میگفتم عوارضی تهران کرج رو دوباره میسازن تا وقتایی که دلم میگیره برم اونجا. به خودم میگفتم وقتی صدمین پست این وبلاگ رو بنویسم یوسف ، پسر اکبرآقا بقال سرکوچه برمیگرده از جنگ. از جنگی که سالهاست تمام شده اما سربازانش هنوز پیش عزیزانشون برنگشته اند.
صدمین پست رو هم نوشتم اما هیچکدوم اینها عملی نشد. حتا من و تو ، نتونستیم در یکروز بارونی در خیابون پهلوی قدم بزنیم.
به خودم میگفتم وقتی صدمین پست این وبلاگ رو بنویسی تمام این دلتنگی های ریز و درشتی که داری برطرف میشه. همه چی درست میشه. 

اما نمیدونستم وقتی صدمین پست رو مینویسم ، دلتنگی هام برطرف که نمیشه هیچ ،‌ دردهای دیگه ای هم بهش اضافه میشه. غم و غصه های دیگه هم بهش اضافه میشه.
من ناشکر نیستم. زندگی خوبی دارم. اما یه چیزی اون ته مه های دلم داره عذابم میده. میدونم که غم نیست. غم رو میتونی فراموش کنی و بذاری که بره. اما اینی که نه میشه فراموشش کرد و نه میشه گذاشت که بره چیه؟ داغِ دله. مگه نه؟
خواستم برای فرار از این اوضاع به آهنگهایی که دوستشان دارم پناه ببرم. اما کدام آهنگها؟ آهنگهایی که تک تکشون خاطره سازی کردن برام؟ 
من دیگه نمیکشم. نمیخوام به خاطراتم فکر کنم. خاطراتی تلخ و عذاب آور. 
خانم ها آقایان ; 
قیمتِ یک قبر چقدر است؟ من به یک قبر احتیاج دارم. برای دفن کردنِ تمام خاطراتِ تلخم ،‌پس از یک تشییع جنازه‌ی باشکوه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر