۱۳۹۱ بهمن ۱۴, شنبه

منو میبره از توی زندون

ویران شود شهری که تمام اتوبانهایش یادآور حضور توست.

مرتضی ، دوباره کابوسها برگشته. یه سری تصویر تکراری تلخ که معلوم نیست تا کی و تا کجا میخوان ادامه پیدا کنن. این کابوسهایی که داره زندگی منو تحت تاثیر قرار میده.

یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب ...
مرتضی ،‌ تو رو نمیدونم. اما اینجا ملت هنوز که هنوزه هرشب میخوابن. به این امید که ماه بیاد به خوابشون. اما تمام سهمیه‌ی هدفمندشون از خواب دیدن ، کابوس است و کابوس است و کابوس.

تا حالا ماه اومده به خوابت؟ تو که دیگه نمیخوابی مرتضی. میخوابی؟ 
خود ما که از وقتی که تو رفتی، یه شب هم خواب به چشممون نیومده. دیگه فقط داریم توی بیداری کابوس میبینیم. تا حالا برات پیش اومده مرتضی؟ که زندگیت بشه کابوس و توی کابوسهات زندگی کنی؟

یه پری میاد ترسون و لرزون ... شونه میکنه موی پریشون...
مرتضی ، ما که ندیدیم. اما میگن یه جاییه پشت بیشه ها که توش یه پری‌ای هست که زلف برباد میدهد و موی پریشونش رو شونه میکنه. بدون اینکه از وزرای این روزها بترسه. 

مرتضی ، حوالی جایی که تو هستی آیا دره ای هست؟ که تهش درختی باشه؟ که شاد باشه و پرامید؟ 
راستی اونجا بارون میاد مرتضی؟ اصن اونجا چجوریه مرتضی؟ آسمانی به سرت هست؟ که سرخ نباشه و پر از ستاره باشه؟‌ والا ما که متاسفانه اینجا آسمونی هم به سرمون نیست.
آسمونی باشه بالای سرت که ستاره هایی توش باشن که مثه بارون ببارن و بشورن و ببرن.
به ستاره های آسمون نگاه کن و ستاره ات رو پیدا کن.
میدونی ستاره ات کدومه؟ همونی که داره بهت نگاه میکنه و چشمک میزنه.
مرتضی تو تا حالا ستاره بارون دیدی؟

یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب ... منو میبره از توی زندون ....
مرتضی ، میگن یه شب میرسه که ماه میاد توی خواب و ما رو از توی زندون میبره با خودش بیرون. تو که رفتی برد کردی. ما که موندیم باختیم. یه بازنده همیشه بازنده ست. ما بازنده هایی محکوم به حبس هستیم. یه سری آدم مرده که محکوم به زندگی شده اند.
کی میتونه زندانی هایی رو  که خودشون ، خودشون رو حبس کردن ، خودشون زندانشون رو ساختن و خودشون زندانبان های اون زندان رو پرورش دادن، آزاده کنه؟

شهیدای شهر رو گرفتند و بردند. به جرم اینکه تا دم سحر در خیابانهای شهر مانده بودند. به جرم اینکه با فانوس خون جار میکشیدند. به جرم اینکه ....
ای داد ...
مرتضی خوب شد نموندی و رفتی. اینجا دیگه مرده ها با زنده ها هیچ فرقی نمیکنن. از هیچکدومشون بخاری بلند نمیشه. مرده ها هم مثه زنده ها بی غیرت شدن.

مرتضی خوابی یا بیدار؟ ما که خوابِ خوابیم. شبت بخیر. به امید اینکه یه روز دوباره ماه بیاد توی خوابمون. میخوابیم که دوباره کابوس ببینیم.
مرتضی ما حتی دیگه ماه رو توی خوابمون هم نمیتونیم ببینیم. چه برسه به زندگی واقعی.

ویران شود شهری که هیچ ماهی از روی میدونش لبخندزنان رد نشود.
ویران شود شهری که هیچ تک درختِ شاد و پرامیدِ بیدی ندارد.
ویران شود شهری که هیچ باغ انگوری و باغ آلوچه ای ندارد.
ویران شود شهری که عمو یادگارش خوابِ خواب است.  
... و من مردمانی را میشناسم که هنوز میگویند آرش باز خواهد گشت. ( بهرام بیضایی - آرش ) 

این چیزایی رو که اینجا نوشتم جدی نگیر مرتضی. همش الکیه. شام زیاد خورده بودم خوشی زد زیر دلم یه سری چرت و پرت نوشتم. وگرنه خودت بهتر میدونی که حقیقت چیز دیگه ایه.

*به یاد فرهاد ، منفردزاده و احمدشاملو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر