۱۳۹۱ اسفند ۷, دوشنبه

غیر از چشات هیچی نبود

یکی بود، یکی نبود

اول تموم قصه ها این جمله رو میکوبیدن توی سرمون که بگن همیشه‌ی خدا یکی هست که نیست. یکی هست که باید باشه اما نیست.یکی هست که داره از نبودن اون یکی نابود میشه. 
تلخ ترین و کوتاه ترین قصه‌ی دنیا همینه. یکی بود. یکی نبود. یکی دیگه نبود. اما اون یکی دیگه بود. یکی که نبود اونقدر دیر اومد که اونی که بود رفته بود. 
بالا رفتیم کشک بود. پایین اومدیم دوغ بود. قصه ما دروغ بود. هرچی گفتیم کشک بود. هرچی از به هم رسیدن و خوشی و اینها گفتیم چرت و پرت بود. قصه‌ی ما دروغ بود. همش دروغ بود. تنها چیزی که راست بود همون یکی بود یکی نبود اول قصه بود.
یکی نبود. اون یکی هم هیچوقت نبود. بالا رفتیم بازم کشک بود. پایین اومدیم ماست بود. قصه‌‌ی من متاسفانه راست بود. به همین کشکی کشکی.به همین هرتی پرتی.
یکی بود و یکی نبود. به جز دل بی صاحاب من هیچ دلی اینجوری عاشقت نبود. دویدم و دویدم . به دستانت رسیدم. اما تورو ندیدم. رفتم و رفتم. به گیسوانت رسیدم. اما تورو ندیدم. باز دویدم و دویدم. به چشمانت رسیدم. آب شدم. له شدم. مرده شدم. دیگه بلند نشدم. همانجا پیش چشمانت تمام شدم. 
تو ندیدی. رفتی. همونجوری که همیشه میرفتی. تا دیگه از دیدم خارج شدی. دیگه نبودی. از اون روز نه من بودم و نه تو. تو رفته بودی. اما من مرده بودم. 
یکی مرد از بس که یکی دیگه نبود. همیشه‌ی خدا باید این جمله گفته میشد؟ که یکی نیست؟ خب نیست دیگه. رفته. توی هیچ قصه ای هم برنمیگرده. باید نباشه. باید نباشه تا اونی که محکوم به بودنه نابود بشه.
بالا رفتیم و پایین اومدیم. هیچی نبود.خودمون رو به در و دیوار زدیم. هیچی پیدا نکردیم. خونه‌ی تو کدوم وره؟ از اینوره؟ از اونوره؟ کدوم وره؟ هیچ جا نبودی. تو هم که با من نبودی که. 
چشم چشم دو ابرو دماغ و دهن و لبانت ... ای داد از لبانت ... کاش اونی که بود تو بودی. اونی که سر به کوه و بیابون میگذاشت من بودم. کاش اینجا بودی.
یه روز گرگ بدجنس ناقلا اومد در خونه‌ی ما. گفتیم کیه. گفت منم منم اونی که هیچوقت نبوده. منم منم اونی که لباش سرخ و براقه. منم منم اونی که موهاش تا دم کمرشه و فرفریه. منم منم اونی که لباسش چارخونه ست. 
وسوسه شدیم. در رو باز کردیم. گرگها ریختند و دستبندمون زدند و ما رو بردند. به جرم اقدام به راه دادن زن نامحرم.
اکنون من در حبس انفرادیِ زندان تو ام. و تو زندانبانی هستی که هیچوقت نیستی.
و من کلاغی هستم که هنوز به خونه ام نرسیده ام. هنوز به تو نرسیده ام. هنوز به پایان قصه ام نرسیده ام.
قصه‌ی ما همش کشک بود به جز یکی بود و یکی نبودش.
غیر از چشات هیچی نبود. غیر از لبات هیچی نبود. قصه رو همینجا تموم کن. همینجا که میگه غیر از لبات هیچی نبود. میخوام همینجا بمونم. دیگه نمیخوام قصه باشه. میخوام راست باشه. قشنگ باشه. درست باشه. واقعی باشه. 
قصه‌ی ما به سر رسید. بهار ما هم به سر رسید. خزون عشقم رسید. تو کجایی؟ من هنوز به دنبال خونه‌ای هستم که با هم ساختیم. هنوز به اون خونه نرسیدم.

۲ نظر:

  1. پاسخ‌ها
    1. من توی وبلاگم اینجوری مینویسم. فقط میخوام اینجا ناله کنم و زاری کنم. اگه فکر میکنید که چس ناله است میتونید نخونید.

      حذف