۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۶, پنجشنبه

لامصصصصصب

پاره شدم از نبودنت لامصب ...
بردار به دارم زن، صادق.
به دارم زن تا تمام شوم و تمام شود تمام این روزهای تلخ نبودن تو و بیهوده بودن من.
چه بی‌رحمانه نبودی و نیستی و نخواهی بود ... 
جر خوردم از بس این تلفن لعنتی را برداشتم و شماره‌ات را به جز آخرین عددش گرفتم و دستم برای عدد آخرت لرزید و گوشی را قطع کردم. گوشی را پرت کردم. گوشی را شکستم.
به گا رفتم از بس که به نبودنت عادت نکردم لامصب. 
به نبودنت عادت ندارم ای رفیق ، ای دوست ، ای همراه ...
هزار بار خواستم بنویسم. از روز اول تا روز آخر. هی خط زدم و هی پاک کردم. هی کاغذ رو پاره کردم و هی زندگی منو پاره کرد. بی‌رحمانه حذف کردم و بی‌رحمانه حذف شدم. زندگی همینه. به گندترین و وحشیانه‌ترین شکل ممکن انتقام میگیره ازت. در نقش مدعی‌العموم. در نقش داروغه. در نقش مفتش.
کمرم شکست. زیر بار سنگین نبودنت ، له شدم.  زیر بار سنگین نگاهی که نبود ، از پای افتادم. نگاهی که نگاهم نکرد. 
آخرین لحظه‌ها مهم است. تلخ است. تلخی‌اش آدم را پاره میکند و از هستی ساقط میکند. اما خب همیشه باید باشد. همیشه آخرین لحظه‌ها باید باشند. ای وای از روزی که آخرین لحظه‌ای در کار نباشد. از روزی که یادت نیاید آخرین دیدار ، آخرین لحظه‌ ، آخرین نگاه کی بوده. اصلا داشتید اینها را؟
من این را نداشتم. هیچوقت نداشتم. هیچوقت آخرین دیداری در زندگی‌ام نبوده. همیشه ‌، همه چی خوب و خوش بوده ، ناگهان دیگه هیچی نبوده. 
هیچوقت توی این چند سال بدرقه کننده مسافران زندگیم نبودم. همیشه تلفن کردن و پیغام گذاشتن. که بهنام؟ نیستی؟ من فردا دارم میرم. خوبی ، بدی دیدی حلال کن.
چه حلالی؟ چه خوبی‌ای؟ چه بدی‌ای؟ کجا حلال کنم؟‌پیش کی حلال کنم؟ چی رو حلال کنم؟
و تو حتی فرصت این رو نداری که بگی برو به سلامت. تو تا پیغام را میشنوی او رفته است. بر فراز آسمان‌هاست و دارد به سوی فردا میرود و تو گیر میکنی در دیروز. در همان لحظه‌ای که به خانه میایی و پیغام تلفن را گوش میدهی. ساعت ۲۳ و ۱۸ دقیقه و ۳۷ ثانیه روز دوشنبه میشود تاریخ پایان تو و تاریخ آغاز دوباره‌ی او. که میرود به سوی سرنوشت.
روزها از پی هم میگذرند. نه از او خبری هست ، نه از من و نه از تو . نه از مرتضی و نه از امیرعباس و نه صادق میاید برای اعدام کردنمان. 
و سهم تو از روزها فقط آه کشیدن و ای داد گفتن است. بی آنکه زمانه به جاییش حساب کند این دلتنگی را. بی رحمانه تو را ندید میگیرد و پرتت میکند در غار تنهایی خودت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر