۱۳۹۲ خرداد ۹, پنجشنبه

نامه‌ای برای باران :‌قسمت دوم / من رای میدهم باران ، باور کن.

برای باران بنویسم از حال این روزهایم و شک و تردیدهای عجیب و غریبی که دارم و یاس و ناامیدیهایی که به سراغم میاید و بعد در یک لحظه ، امید در ذهنم متولد میشود و ...
برایش نوشته بودم از روزی که تمام امیدمان برای بهبود اوضاع را گرفتند و مستاصل شدیم. 
و حالا میخواهم برایش از دلایل رای دادنم بگویم. که بماند و ثبت شود در تاریخ که روزی یقه‌ام را نگیرد که،بابا تو که میدانستی تقلب می‌شود چرا رای دادی.
این‌ها برای باران است و مطمئنا تنها کسی که میتواند در مورد این نوشته‌ و نوشته‌های مشابه قضاوت کند و حال این‌روزهایم را درک کند باران است. که یک روز متولد خواهد شد و اینها را خواهد خواند :

یه زمانی میگفتیم رای نمیدیم و به ما چه اصلا و ما که داریم زندگیمون رو میکنیم. 
اما الان چی؟ واقعا میتونیم این حرف رو بزنیم؟ میتونیم توی ایران زندگی کنیم و بگیم "گور باباشون، بذار هر خری رو میخوان بیارن روی کار؟"

مطمئنا هیچکس این حرف‌ها رو نخواهد زد. چرا؟ بخاطر اینکه اثرات سوءرفتار و بی کفایتی دولت مستقیما توی زندگی ماها تاثیر میگذارد. در این هشت سال (‌و البته به طور وحشتناک و مظلومانه‌ای در این دو سال اخیر ) دهانمان رسما صاف شده است. کمر خیلی از خانواده‌ها شکست و خیلی زندگی‌ها از هم پاشید و فاصله‌ی طبقانی روز به روز بیشتر شد.

میگویند "چهار سال پیش بازی خوردیم. رایمون رو خوردند. سرمون رو کلاه گذاشتند.گولمون زدند. این دوره هم همین بساطه و من به جنبش خیانت نمیکنم."
 
آره. رایمون رو خوردند. سرمون کلاه گذاشتند. اما من به شخصه از رایی که دادم پشیمون نیستم.اون حضور پرشور و اون رای‌ها کار رو برای حکومت سخت کرد. اگر نرفته بودیم رای بدیم هیچ مطالبه‌ای هم وجود نداشت که بعدا داشته باشیم و بخواهیم بخاطرش بیاییم و اعتراض کنیم. هیچ رایی وجود نداشت که بخواهیم پس بگیریمش. هیچ جنبشی وجود نداشت که حالا بخواهیم بهش خیانت بکنیم یا نکنیم. 
اگر رای دادن خیانت است ، رای ندادن چیست؟ حفاظت از جنبش؟ بخدا اگر بدانم با رای ندادن تغییری ایجاد خواهد شد ( مثلا زندانیان آزاد شوند، حصر برداشته شود، صدا و سیما ساکت شود و صحبتی از حماسه‌ و ملت همیشه در صحنه نکند و اقتدارگرایان متنبه خواهند شد ) رای نخواهم داد و دیگران را هم به اینکار( رای ندادن طبعا ) تشویق خواهم کرد. اما بحث اینست که ما یک بخشی از جامعه هستیم که نظراتمان مهمه و توانایی ایجاد کردن موج و قانع کردن اطرافیان به رای دادن به کاندیدای موردنظر خودمان را دارا هستیم. (‌از طریق استدلال و منطق و نه با فحش و دعوا ) و خب حکومت اصلا به فیلانش هم نیست که ما تحریم کنیم. اصلا اگر تحریم کنیم برایش بهتر است و کارش را هم راحت‌تر انجام میدهد. آخرش هم نتیجه‌ای اعلام میشود که خب به نفع ملت نیست و هشت سال تمام باید در سطوح مختلف جامعه‌، اعمال قانون شویم. 
رای بدهیم یا ندهیم صدا و سیما جشن میگیرد و از حضور میلیونی مردم که مشت محکمی به دهان استکبار زدند، میگوید.

میگویند "بگذارید اینها به جون هم بیافتند خودشون همدیگه رو تیکه پاره میکنن. ماها میشینیم نگاه میکنیم."
بله. قاعدتا باید نگاه کنیم. اما در این دو سال که اینها افتاده بودند به جون هم ، ما خیلی راحت نشستیم و نگاه کردیم و تخمه شکستیم؟ نخیر . این خبرها نبود. اینها به جون هم افتاده بودند و ما زیرشون بودیم رسما. در ثانی وقتی دولت فعلی کارش تمام شود و برود ، دیگر اختلافی وجود ندارد. حکومت دوباره یکدست میشود. بدبختی اینجاست که در مقطع کنونی ، ملت زیرِ اینها هستند.
جنگ و دعوا باشد یکجور و صلح و صفا باشد یکجور دیگر اون‌زیر سرویس میشویم.

برای من فرق میکند که روحانی روی کار بیاید یا یکی مثل جلیلی یا ولایتی.  به خون شهدا هم خیانت نمیکنم. به میرحسین هم خیانت نمیکنم. به زندانیان سیاسی هم خیانت نمیکنم. فقط میخواهم زندگی کنم. فقط میخواهم چکمه‌های آهنینشان را اندکی (‌فقط اندکی)‌ از جلوی دهانمان دور کنم تا بتوانم نفس بکشم. بتوانم نصفه و نیمه زندگی کنم. 

بیست سال پیش ،‌ بابابزرگ من افتاد توی یک چاله و نخاعش آسیب دید. اوضاع رسما نابود کننده بود و ما هیچ امیدی نداشتیم. فقط یک نفسی بود که نصفه میامد و نیمه میرفت. توان حرکت و حرف زدنی در کار نبود. ما هرروز در حیاط بیمارستان نشسته بودیم و اشک میریختیم. یک روز دایی من برگشت گفت :‌خدایا ما به همین حال بابا هم راضی‌ایم. از این بدترش نکن.

حالا کف مطالبات من توی انتخابات اینه که آقاجان یکی بیاد روی کار که وضع موجود رو حفظ کنه. نمیخوام هیچی بهتر بشه. فقط از این بدتر نشه.

مملکتم را نمیخواهم دو دستی تقدیم کسانی بکنم که تبر به دست گوشه‌ای ایستاده‌اند. با امید کمی به پای صندوق رای خواهم رفت تا رای بدهم.این‌را هم میدانم که رایم به احتمال زیاد خوانده نخواهد شد. میدانم که شاید احمقانه باشد که آدم نتیجه‌ی کاری را بداند اما بازهم به انجام آن‌ کار مبادرت ورزد.اما حقیقتا راهکار دیگری وجود ندارد. مسبب این وضع هم خود ما هستیم که اینقدر منفعلیم.
نمیخواهم به کناری بنشینم و نظاره‌گر این باشم که حکومت بازی خودش را به راحتی هرچه تمام‌تر انجام بدهد. میخواهم تا جایی که ممکن است بازی را سخت کنم. 

در هردو انتخابات ۸۴ و ۸۸ تقلب شد. در دوره‌ی اول استقبال زیادی از انتخابات شکل نگرفت. به همین دلیل تقلبی که صورت گرفت تبدیل به جوک و شوخی و اسمس شد. ( خواب اصحاب کهف ) اما در سال ۸۸ که مردم آمدند،تا آنجایی که شرایط و توانش را داشتند،  ایستادند تا رای خود را پس بگیرند.

میخواهم بگویم که اگه سال ۸۸ مردم مشارکت نکرده بودند و انتخابات را تحریم کرده بودند هیچ جنبشی شکل نمیگرفت و هیچ اعتراضی انجام نمیشد و هیچ رایی وجود نداشت که بخواهیم پس بگیریمش.
هیچ دوره‌ای به اندازه ۸۸ مشروعیت حکومت آسیب ندید. اینهمه سال تحریم کردیم. حکومت اصلا به جاییش گرفت این تحریم را؟ اصلا اعلام کرد که آی مردم چرا تحریم کردید ما را؟‌ حالا چه کنیم؟ بیاید هرچی شما بگید اصلا.
من رای میدهم چون میبینم چه چوبی به ملت فرو رفته. تئوریسین‌های محترم هم مرحمت کنند و راهکار جایگزین ارائه دهند. البته خیلی از حرفهایشان را تا حالا از بر شده‌ام. 
اینکه "اینا همه سر و ته یک کرباسند. میخوای بری اینها رو تایید کنی؟ میخوای به اینا مشروعیت بدی بدبخت؟ خاک بر سرت که از خون ندا گذشتی. خاک بر سرت که لیاقت اینو نداری که میرحسین رئیس‌جمهورت باشه. خاک بر سرتون که حافظه‌ی تاریخی ندارید. خاک بر سرتون که هرچی سرتون بیاد حقتونه. خاک بر سرتون که احمدی‌نژاد هم از سرتون زیاده. خاک بر سرتون که هرچی بشه خودتون باعث و بانیشین. بی‌لیاقتا. احمقا. کودن‌ها."
اما واقعیتش اینست که انقدر این چند وقت اخیر از این حرفها به ما زده شده که تقریبا واکسینه شده‌ایم.
من رای میدهم. چون مجبورم. چون اگه رای ندهم هشت سال تمام حسرت میخورم که چرا موضع انفعالی داشتم. چرا از برگه‌ی رایی که حقمه استفاده نکردم؟ حتی اگر خوانده نشود. 
خلاصه که خیلی کلیشه‌ایه اما :
+ اون میفهمه رای تو باید خونده بشه؟
- من که میفهمم باید رای بدم و رایم هم خونده بشه که.
من بدبینم. به اندازه‌ی تمام رای‌های شمرده نشده‌ی دوره‌ی قبل بدبین و غمگینم. اما چه کنم؟ 
حکایت همون یاروئه که آخر هفته دندونش درد گرفت. میتونست صبر کنه تا شنبه صبح که بره پیش دندون‌پزشک تا آقای دکتر تشریف بیارند و دندون رو بکشند؟ 
یا میرفت داروخونه میگفت آقا یه مسکن بده این درد بی صاحاب فعلا کم بشه تا شنبه یه کاریش بکنم؟
کسی میتونه به این آقا بتوپه و بهش بگه تو غلط کردی رفتی مسکن گرفتی. باید صبر میکردی تا دندونت رو از ریشه در بیاری. کسی میتونه و اجازه داره اصلا به این آقا حرفی بزنه؟ 
حکایت ما مردمه. هممون  آرزو داریم که یه روز خوب بیاد که همه آزاد و رها باشیم. که هیچ تقلبی نباشه. هیچ حصری نباشه. هیچ باتومی دست هیچ بچه‌ای نباشه. آسمون شهر آبی باشه. خورشید از شرق ، طلوع کنه و آفتاب به این مملکت دوباره بتابد. 
روزی که " خورشید به آسمان و زمین روشنی می‌بخشد و در سپیده‌دمان زیباست. ابرها باران به نرمی می‌بارند. دشت‌ها سبزند. گزندی نیست. شادی هست ، دیگران راست."(آرش - بهرام بیضایی)

اما تا اون زمان باید درد بکشیم؟ یا میتونیم درد رو کم کنیم؟ 
به قول میرحسین "مبارزه یک امر دائمی نیست. آنچه دائمی ست زندگی‌ست."
سوال من اینه که ما الان میتوانیم زندگی کنیم؟ ملتی که نتواند زندگی کند میخواهد مبارزه کند؟ توانش رو دارد اصلا؟ 
راه سبز را باید زندگی کرد اما شما به من بگو چگونه میتوانم در شرایط فعلی زندگی کنم؟
این ملت خسته‌است. دردمند است. به دنبال تسکین است. 
اصلا این ملت به دنبال کره است که به خودش بمالد تا درد فرو رفتن بهش کمتر شود. 
 
"آنک البرز بلند است و سر به آسمان می‌ساید و ما ، در پای البرز به پای ایستاده‌ایم و در برابرمان‌،‌ دشمنانی از خونِ ما ، با لبخند زشت. و من ، مردمی را می‌شناسم که هنوز میگویند : آرش بازخواهد گشت."( آرش - بهرام بیضایی )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر