به قول مجید توی سوته دلان من خودم روضه ام. گریه کن ندارم. اما دلم کربلاست.
سرتاپای منو نیگا کن بی مروت. ببین منو. من خود مصیبتم. من خود دردم. خود عاشورام. من دلم کربلاست. قلبم بی آب و تشنه ست. تشنه یک صدا. نه یه جرعه آب. تشنه یه لبخندم. من دلم روضه خونی میکنه. همین دلم هم میشینه پا منبریشو میکنه. همین دلم هم ضجه و زاری میکنه. توی سر خودش میزنه. همین دل صاب مرده ها. آفتاب که بزنه یادم میره واسه چی گریه کرده بودم و روضه خونده بودم. آفتاب که بزنه یادشون میره واسه چی روضه میخوندم براشون و گریه میکردن برام.
خیال میکنی من از سنگم؟ به علی که نیستم. به همون خدایی که میپرستی نیستم. منم آدمم. منم درد دارم. منم تموم میشم. میبُرم دیگه. نمیدونم چجوری دیگه باید ادامه بدم . هر قدمی که بخوام بردارم نگاههای ملامت بار رو میبینم. دور و برم پر شده از قاضی هایی که کارشون اینه که قضاوت کنن و بگن قضاوتت نمیکنیم. دروغ میگن. همشون قضاوت میکنن. دید همشون عوض شده. منم این وسط کاری نمیتونم بکنم. به جز اینکه زمان بدم به همه چیز. که زمان بزرگترین قاضیه. میگذره و میگذرونه. تا اون موقع من میمونم و یه دلی که خودِ روضه ست. خودِ مکافاته. خودِ عزاست. دلی که پیرهن مشکی میپوشه و هرروز دم در مسجد شاه وایمیسه و سرشو میندازه پایین و گریه میکنه. جوری که شونه هاش بلرزه. جوری که شونه هام بلرزه. آره. وایمیسه و ملت دستمال به دست گریه کن کربلا دوست رو هدایت میکنه سمت داخل مسجد. سمت داخل دلم. که بیان و یه گریه ای بکنن و یه خرمایی بخورن و برن و یه لگدی به این دل صاب مرده بزنن و تهش بگن فیلانی رو دیدی اینکارو کرد؟ چه کار زشتی بود؟ اون یکی رو دیدی اونکارو کرد؟ چجوری روش شد؟
... و تف تو صورت من بنداز اگه یکی از اینا به خاطر خودت اومده باشن.
همشون روضه خونن. عینهو خودت. اما هیشکی نمیفهمه اون یکی چه روضه ای میخونه. هیشکی نمیفهمه بغل دستیش واسه کی و واسه چی گریه میکنه. دردش چیه. مرگش چیه.
... و تویی که ته دلت کربلاست و هیشکی نمیدونه چرا کربلاست مجبوری سکوت کنی و رد بشی. خفه خون بگیری و دم نزنی. که اگه حرف بزنی از یزید و حرمله هم پست تر میشی.
خفه باش و روضه ات رو بخون که خود مصیبتی.
مصبتو مصیبت. مصبتو مصیبت. مصبتو مصیبت.
سرتاپای منو نیگا کن بی مروت. ببین منو. من خود مصیبتم. من خود دردم. خود عاشورام. من دلم کربلاست. قلبم بی آب و تشنه ست. تشنه یک صدا. نه یه جرعه آب. تشنه یه لبخندم. من دلم روضه خونی میکنه. همین دلم هم میشینه پا منبریشو میکنه. همین دلم هم ضجه و زاری میکنه. توی سر خودش میزنه. همین دل صاب مرده ها. آفتاب که بزنه یادم میره واسه چی گریه کرده بودم و روضه خونده بودم. آفتاب که بزنه یادشون میره واسه چی روضه میخوندم براشون و گریه میکردن برام.
خیال میکنی من از سنگم؟ به علی که نیستم. به همون خدایی که میپرستی نیستم. منم آدمم. منم درد دارم. منم تموم میشم. میبُرم دیگه. نمیدونم چجوری دیگه باید ادامه بدم . هر قدمی که بخوام بردارم نگاههای ملامت بار رو میبینم. دور و برم پر شده از قاضی هایی که کارشون اینه که قضاوت کنن و بگن قضاوتت نمیکنیم. دروغ میگن. همشون قضاوت میکنن. دید همشون عوض شده. منم این وسط کاری نمیتونم بکنم. به جز اینکه زمان بدم به همه چیز. که زمان بزرگترین قاضیه. میگذره و میگذرونه. تا اون موقع من میمونم و یه دلی که خودِ روضه ست. خودِ مکافاته. خودِ عزاست. دلی که پیرهن مشکی میپوشه و هرروز دم در مسجد شاه وایمیسه و سرشو میندازه پایین و گریه میکنه. جوری که شونه هاش بلرزه. جوری که شونه هام بلرزه. آره. وایمیسه و ملت دستمال به دست گریه کن کربلا دوست رو هدایت میکنه سمت داخل مسجد. سمت داخل دلم. که بیان و یه گریه ای بکنن و یه خرمایی بخورن و برن و یه لگدی به این دل صاب مرده بزنن و تهش بگن فیلانی رو دیدی اینکارو کرد؟ چه کار زشتی بود؟ اون یکی رو دیدی اونکارو کرد؟ چجوری روش شد؟
... و تف تو صورت من بنداز اگه یکی از اینا به خاطر خودت اومده باشن.
همشون روضه خونن. عینهو خودت. اما هیشکی نمیفهمه اون یکی چه روضه ای میخونه. هیشکی نمیفهمه بغل دستیش واسه کی و واسه چی گریه میکنه. دردش چیه. مرگش چیه.
... و تویی که ته دلت کربلاست و هیشکی نمیدونه چرا کربلاست مجبوری سکوت کنی و رد بشی. خفه خون بگیری و دم نزنی. که اگه حرف بزنی از یزید و حرمله هم پست تر میشی.
خفه باش و روضه ات رو بخون که خود مصیبتی.
مصبتو مصیبت. مصبتو مصیبت. مصبتو مصیبت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر