۱۳۹۱ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

صحبت از رفتن دوباره و چشمان خیس

چرا خداحافظی میکنیم و اصولا چرا خداحافظی میکنیم؟

ما با آدمهایی که دوستشان داریم خداحافظی میکنیم. با خاطراتی که بهشان دل‌بسته ایم خداحافظی میکنیم. با روزهای خوبی که داریم خداحافظی میکنیم. اصولا با هرچیز خوب خداحافظی میکنیم. از بس که دلمان به این چیزها عادت ندارد.
آنوقت خودمان میمانیم و تلخ‌ترین خاطره‌ها. دردناک‌ترین روزها و بدترین آدمها.
تا بوده همین بوده. همیشه با چشمانی اشکبار دم در ایستاده‌ایم و گفته‌ایم خداحافظ و رفته‌ایم. حتی برنگشته‌ایم به چشمان اشکبار دیگران نگاه کنیم. گاهی وقتها در توانمان نیست خداحافظی کنیم. نمیدونیم چی باید بگیم. فقط زیرلب میگیم برمیگردیم. موقتیه. برای همیشه نیست. میدونی که برمیگردم.
لامصب نگو این جمله رو. نگو که میدونی که برمیگردم.
هم من میدونم که برنمیگردی و هم خودت میدونی. بیا گول نزنیم همدیگه رو. بیا تظاهر نکنیم که حالمون خوبه. بیا نگاهمون رو از هم ندزدیم. بیا خداحافظی کنیم. بیا بگو خداحافظ و بذار بغلت کنم لعنتی. بذار بو کنم آغوشت رو. بذار توی چشمانت نگاه کنم. توی چشمام نگاه کن. ببین، چشمام میگه که دوباره تنها میشم . چشمای تو هم میگه که دوباره غربت. دوباره دوری.
آره لعنتی. آره. دوباره غربت. دوباره دوری. دوباره شبهای اسکایپ. دوباره به جای قدم زدن توی خیابونها باید بشینیم پشت لپ‌تاپ‌هامون و به هم لبخند بزنیم.
خداحافظی میکنم ازت. از تو و تمام خاطرات خوبی که در این چند ماه برام رقم زدی. خداحافظی میکنم از تمام روزهای قشنگ این چند وقت.
گاهی وقتها ما آدمها باید با خوبی‌ها خداحافظی کنیم و با بدی‌ها بمونیم. از بس که تنمون به بدی عادت کرده. از بس که خوبی رو باور نداریم.
برو. سفرت بخیر. خداحافظ. رفتنت مثل داغی بر دلمون نشسته لامصب. پس برو و بذار بگم خداحافظ ای داغ بر دل نشسته.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر