۱۳۹۱ مهر ۸, شنبه

سه برش از یک زندگی در یک روز بارانی

۱- تصور کن روزی خیابان ولیعصر در ساعت ۹ صبح آنقدر خلوت باشد که هر نیم ساعت یکبار هم ماشینی از آن تردد نکند. در این شرایط دیگر این خیابان ، ولیعصر نیست. تبدیل میشود به همان خیابان پهلوی خلوت. تصور کن باران میبارد و من و تو در وسط این خیابان به مانند دیوانه ها راه میرویم و میخندیم. در حالیکه سرخوشانه دستان یکدیگر را گرفته ایم. در مسیرمان از باغ فردوس و پارک وی و پارک ملت نیز گذر میکنیم تا میرسیم به پارک ساعی و مجسمه آقای منتظر. آقای منتظر دیگر منتظر هیچکس نیست. دستش در دست همراهش است و دیگر به پیچ این خیابان لعنتی نگاه نمیکند. من و تو یکروز بارانی در خیابان ولیعصر عاشق هم میشویم و یکدیگر را زیر باران میبوسیم. بی آنکه به نگاههای دیگران الزامی برای پاسخ دادن داشته باشیم. 
باران بی وقفه میبارد و این خیابان بلند دوست داشتنی ، بهترین جا برای عاشقی کردن است. 
۲- تصور کن روزی را که از جاده چالوس رهسپار رامسر هستیم. در راه باران میبارد و من و تو محو جاده ، جنگل و یکدیگر هستیم. کنار جاده توقف میکنیم و در هوایی مه آلود صبحانه میخوریم. از لیوان چایی که تو برایم ریخته ای بخار بلند میشود و شیشه ماشین را بخار گرفته است. هوا سرد است و بخاری ماشین جواب نمیدهد. در استراحت بعد از صبحانه تو را در آغوش میکشم تا اندکی گرم شویم. چشمان خود را میبندم. صدایی که میاید صدای باران است که با صدای نفس های تو همراه شده است. باران به شیشه میخورد و نفس های تو به قلب من میخورد. 
باران همواره میبارد و من و تو یکروز بارانی در جاده‌ی چالوس مست بوی تن یکدیگر میشویم. 

۳- تصور کن روزی را که در ویلای خزرشهر کنار هم خوابیده ایم. باران بی وقفه میبارد و به سقف شیروانی خانه و پنجره ها برخورد میکند. بوی نم بارون و بوی خاک بارون خورده از لای پنجره به ما میرسد. مست بوی عطر تن تو و بوی درختان نارنج میشوم. در آغوشت میکشم و لبانت را میبوسم. آخ از این صدای بارون. صدای خوردن قطرات بارون به سقف و چیکه کردن قطرات از ناودون.
باران بی وقفه میبارد و من عاشقانه دوستش میدارم. هم باران را هم تو را. تویی که برای من همان بارانی. تویی که با وجودت همواره طراوت باران را با خود داری. دستانت را میگیرم و با هم به کنار پنجره میرویم. دستانم را دورت حلقه میکنم و موهایت را بو میکنم و با هم باران را تماشا میکنیم. بارانی که در باغ نارنج میبارد و در این هوا دیوانه ات میکند.

تصور کن روزی را که عاشقانه هایمان در خیابان ولیعصر ، جاده چالوس و ویلای خزرشهر محقق شود. دور نیست آن روز. نباید دور باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر