کجای کار غلط بود. کجای کار اشتباه کردم؟
طلسم
شده بود انگار. همه چیز طلسم شده بود. وقتی خودم رو نابود کردم. وقتی
داشتم گند میزدم به وجهه خودم حواسم کجا بود؟ به چی فکر میکردم؟ چرا انقدر
احمق بودم؟
دنبال
چی بودم؟ الان که فکر میکنم میبینم هیچ چیز خاصی نبود. دنبال هیچ چیز خاصی
نبودم. اما فقط دلم میخواست برم. برم دنبالش. به هر قیمتی. این نشد یکی
دیگه. اون نشد این یکی. هرکی شد. فقط بشه. داشتم شخصیت خودم رو از بین
میبردم.
الان که به اون روزها نگاه میکنم بغض میکنم. بغض تلخی که گلوم رو له میکنه.
هرچی بیماری بود سراغم اومده بود. هرچی قرص بود میخوردم تا آروم باشم. قرص سردرد ، تپش قلب و ضد اضطراب و ...
هیچی
آرومم نمیکرد. به هر دری میزدم باز نمیشد اون در. بعدها فهمیدم اونا
دیوارهای خرابه ای بودن که شکل در بودن. خیلی طبیعی بود که باز نشن.
گذشت و گذشت و گذشت تا از اون جو خارج شد. از اون روزهای سگی بحرانی خارج شد. خودم رو پیدا کردم. تازه فهمیدم چه گندکاری هایی کردم.
به
گذشته که نگاه میکنم میبینم چه معجزه ای بود که من از اون بن بست لعنتی
تونستم به سلامت خارج بشم. چه معجزه ای بود که من آرامش خودم رو دوباره
بدست اوردم. خوشبختی رو فهمیدم و قدر نعمتهای زندگیم رو دونستم.
چه
لذتی داره دوست داشتن. اما دوست داشتن درست. دوست داشتن کسی که آدم درستی
باشه. همون آدمی باشه که قراره باشه. دیر و زود داره اما بالاخره میاد. هیچ
عجله ای ندارم برای اومدنش. چون ایمان دارم که میاد. یه روز بارانی در
خیابان ولیعصر کسی را میبینم که قرار است برای همیشه باشد.
دیگه
دوست ندارم احساسی تصمیم بگیرم. خیلی وقته که احساسی تصمیم نمیگیرم. خیلی
وقته که عجله ای برای رسیدن ندارم. همینجوری کج دار و مریز دارم از زندگی و
از لحظه لحظه های زندگیم لذت میبرم. دارم ثانیه های زندگیم رو درک میکنم.
دارم هوای زندگیم رو نفس میکشم. چی میخوام از این قشنگتر؟
خودم دارم تغییر کردن خودم رو حس میکنم. تغییرات مثبت. خیلی از خصوصیاتی که حتا سه ماه پیش داشتم رو دیگه ندارم. هنوز نمیدونم چجوری دارم انقدر به سمت آروم شدن تغییر میکنم. اما خوشحالم. خوشحالم از اینکه کابوسی در کار نیست و رویا جای کابوس رو گرفته.
خودم دارم تغییر کردن خودم رو حس میکنم. تغییرات مثبت. خیلی از خصوصیاتی که حتا سه ماه پیش داشتم رو دیگه ندارم. هنوز نمیدونم چجوری دارم انقدر به سمت آروم شدن تغییر میکنم. اما خوشحالم. خوشحالم از اینکه کابوسی در کار نیست و رویا جای کابوس رو گرفته.
و
من ، اینجا نشسته ام و دارم خوشبختی را زندگی میکنم و میدانم تو روزی
میرسد که به من خواهی رسید. دیر نیست اون روز. فقط خیابان ولیعصر را به
خاطر بسپار. پاییز همیشه بارانی ست.
دل به تو بستن اشتباه نیست. دل بستن به خیابان ولیعصر اشتباه نیست. دل بستن به باران اشتباه نیست.
زندگی شاید همین باشد :
تو ، خیابان ولیعصر و باران ...
دل به تو بستن اشتباه نیست. دل بستن به خیابان ولیعصر اشتباه نیست. دل بستن به باران اشتباه نیست.
زندگی شاید همین باشد :
تو ، خیابان ولیعصر و باران ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر