۱۳۹۱ مرداد ۲۹, یکشنبه

خیلی دور ، خیلی خیلی نزدیک*

سکانس اول :

پشت پنجره اتاقم نشسته بودم. با موهای بلند و تیشرت آبی. اما موهام بلند نبود .موهام کم پشت شد. کنار شقیقه هام سفید شد.تیشرت آبی تنم نبود. یه پیراهن طوسی تنم بود. یه عینک فریم کائوچویی هم به چشمام بود.
مرداد بود. هوای گرم کلافه ام کرده بود.
مرداد نبود. برف میبارید. یه لیوان چای دستم بود و دستم به لیوان بود که گرم بشم. کنارم کسی بود که دستاشو گذاشته بود روی شونه ام و سرش رو تکیه داده بود به من. داشتیم به بیرون نگاه میکردیم و میخندیدیم.
+نیگاشون کن تورو خدا. چجوری دارن آدم برفی میسازن.
- اون عرفان خنگولی رو نیگا کن. یه گوله برف میخواد بیاره ده دفعه با صورت میره توی برفها.
+ :)) ای قربونش برم خب.

یکیشون صدام میکنه :
+بابا جون؟ نمیای با مامانی آدم برفی ما رو ببینی؟ ببین چه خوشگل شده؟
- الان میام آبان جون. یه هویج و دوتا زغال هم میاریم براتون.
+ هوووووووورا. (‌و رو میکنه به آبان و آسمان و میگه : بریم بابا بهنام رو بغل کنیم ماچش کنیم. )

سکانس دوم :

همین جمعی که الان توی سر و کله هم میزنیم رو تصور میکنم. چندین سال گذشته. جا افتاده تر شدیم. اما هنوز پر شر و شور هستیم. نشستیم کنار شومینه و داریم برف رو تماشا میکنیم که شهر رو سپیدپوش کرده. قرار میذاریم بعد از ناهار بریم خیابون پهلوی قدم بزنیم . دست در دست همدیگه و مخاطب خاص خودمون رو در آغوش بگیریم و زیر این برف قشنگ ببوسیمش. بچه ها کنارمون سرخوشانه در حال بازی کردن هستن.
هنوز دلمون سعدی خوانی میخواد. هنوز دلمون نگاه به آسمان میخواد. هنوز دلمون برای ماشین ویژن و آقای طالبی تنگ میشه. هنوز دلمون دلم تنگه پرتقال من رو میخواد.
+‌یادته چه سالی اومد؟
- آره. سال ۸۹ بود. پاییز ۸۹.

هنوز دلمون میخواد یکی برامون سیدعلی صالحی بخونه. پیچ رادیو رو باز میکنیم. یکی داره میگه : صدایی که هم اکنون میشنوید صدای رادیو آسمان است ....
و باهاش به آسمان میریم. در این برف زیبایی که بی وقفه میبارد.
هنوز دلمون میخواد پشت چراغ قرمز که میرسیم بزنیم زیر رقص و آواز و بیا بنویسیم رو بخونیم.
هنوز که هنوزه برامون قشنگترین کنسرتی که رفتیم کنسرت سیروان ۹۰ باشه. راستی چند سال گذشته؟
هنوز که هنوزه بشینم و خاطره بگم از سال ۴۲. از سالی که خودش خیلی بود.
هنوز که هنوزه به یاد مافیا بازی کردنمون بیافتیم و ریسه بریم از خنده.
هنوز دلمون میخواد بغل کنیم همدیگه رو و دستهای همدیگه رو بگیریم. که این قشنگترین تفریحمونه. واسه بچه هامون تعریف کنیم که زیباترین تفریحمون همین کنار هم بودنمون بوده. همین نگاه کردن به چشمای همدیگه.
من رویایی دارم.
رویایی زیباتر از تمام زندگی. به وسعت این دو سکانس. به قشنگی یک روز برفی . به شکوه یک آدم برفی که دو سه تا کودک فسقلی درست کرده باشن.
رویایی در یکروز برفی در خیابان ولیعصر.
بوسه ای جاودانه در یکروز برفی در خیابان ولیعصر.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر